۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

هدف وسيله را توجيه ميكند

1- نمي شود راجع به آدمها راحت قضاوت كرد، يعني نبايد قضاوت كرد. سيد ضياء الدين طباطبايي را همه با كوتاي اسفند 1299 مي شناسند. چه كسي فكرش را مي كرد همين سيد ضياء 30 سال بعد جان 24 نفر از افسران حزب توده را كه به اعدام محكوم شده بودند نجات بدهد. به خانواده هايي كه رفته بودند براي شفاعت قول بدهد كه فردا صبح اولين خبري كه از راديو مي شنويد يك درجه تخفيف عزيزانتان است، و همين هم بشود.

2- مقصر كيست؟ گشادي خودمان است يا گوگل ريدر است يا فضاي افسرده ي پس از اتفاقات پارسال كه وبلاگ نويسي و وبلاگ خواني اين همه تعطيل شده است. شايد بهتر باشد هر كسي از ديدگاه خودش جواب بدهد. شايد خيلي ها دست و دلشان به نوشتن نمي رود. يعني دوست دارند كاري بكنند، كاري كه كار باشد، اثر داشته باشد، نتيجه داشته باشد. حداقل نتيجه اش را بشود در تغيير اوضاعي كه دوست ندارند ديد. اما نوشتن كم است انگار، يك جور چس ناله است، درددل است بيشتر. دردي را دوا نمي كند. البته خيلي ها بساطشان را از اينا جمع كرده اند برده اند توي گوگل ريدر، يعني به جاي اينكه مطالبي را از هزار توي اينترنت به اشتراك بگذارند بيشتر خودشان نوت مي نويسند و پاي نوت همديگر كامنت مي گذارند و ... . يعني همان وبلاگ نويسي اما در محيط جديدتر!

3- شايد بهتر باشد ما هم طرحي نو در اندازيم. براي شاد سازي دل خودمان و مخاطبمان اينجا بازي فكري بگذاريم و گل و بوته و عكس دوستان (زنده و مرده) و از اين كس كلك بازي ها. اما شايد هم بهتر باشد دوباره از نو تمرين كنيم، براي روزي كه شايد دوباره بشود نوشت.

on the road again

ffswww.118ba118.com

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

آفرين آفرين

1- اتفاق جالبي برايم افتاد امروز، شايد خيلي كليشه اي و تحت تاثير تجارب شنيده شده از ديگران، اما هر چه بود جالب بود و جذاب. امروزصبح كه از خواب بيدار شدم، همانطور كه توي رختخواب با خودم كلنجار مي رفتم كه الان بلند مي شوي مثل بچه آدم ميروي دست و صورتت را ميشويي و بعد از مدتها به موقع مي روي سر كار، به قسمت شستن دست و صورت كه رسيدم براي يك آن از نگاه كردن به صورت خودم در آيينه ترسيدم، گذرا و شديد! مثل صاعقه! اما شديدن قوي! خيلي قوي! حتي تصور اينكه قرار است توي آيينه به خودم نگاه كنم ترسناك بود و غير قابل تحمل! در خيال هم نبود فقط. وقتي در عالم واقع هم به اين قسمت رسيدم تنوانستم توي آيينه نگاه كنم! احساس ترس بود! مشخصن ترسيده بودم! اما چرا؟ نمي دانم.

2- آدمها ضعيفند، و بسيار پست از نظر سلسله مراتب موجودات زنده، چون هيچ موجودي نيست با اين درجه از تفكر و قدرت تحليل باز هم انقدر به فكر خودش ومنافع خودش باشد و ديگران را براي مقاصدش قصابي كند، چه در ميدان جنگ و چه در ميدان اجتماع و چه در حيطه اقتصاد! اما در عين حال موجودي است كه مي تواند به هر انچه مي خواهد برسد، غير ممكن برايش وجود ندارد، هيچ كاري برايش غير ممكن نيست و وحشي گريش هم يادگاري است از گذشته هاي دور و اجدادي كه هنوز بالاي درخت زندگي مي كردند. براي همين هم انسان قابل احترام است. علي الخصوص اينكه به پستي خودش و ضعف ها و نواقص خودش آگاه باشد. كه بيشتر بايد به او احترام گذاشت. اما در عين حال مي توان با كسي كه به مشكلات خودش واقف نيست هم كنار آمد. مشكل اما با كساني است كه نه تنها از پستي خودشان اطلاع ندارند، بلكه آنها را نقاط قوت خودشان هم مي دانند. اينطور آدمها را بايد كرد. تنها چاره همين است.

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

چوب شور

بدون هيچ ربطي به احوالمان. بدون هيچ ربطي به اعتقاداتمان. بدون هيچ دخلي به گذشته يا حتي آينده مان. بدون هيچ ربطي به امروزمان. فقط چند وقتي است صبحها، ظهرها، بعد از ظهرها، شبها و بعضي وفتها نيمه هاي شب، 2 شعر از 2 فرهنگ مختلف، از دو زمان مختلف با فاصله اي چند قرنه، از 2 زبان مختلف، مدام در ذهن مان مي لولد. دليلش هم فكر كنم ريتم جالبي است كه هر دو دارند، اولي خوب گفته شده، دومي خوب خوانده شده!

يكيش مال سعدي است، به خودش مي گويد گويا:

گفتم آهن دلي كنم چندي                 ندهم دل به هيچ دلبندي
سعديا دور نيكنامي رفت               نوبت عاشقي است يك چندي

و دومي نمي دانم مال كي است، اما مي دانم چه كسي خوانده اش،  فرانك سيناترا، و خطاب به ديگري است گويا:

You are my way of life
The only way I know
You are my way of life
 I'll never let you go

You are my way of life
The only way I know
I'll never let you go
because I love you so

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

دي الد ديز

1- فكر مي كنم يك روزي كه كمتر كسي حاضر بشود جلوي دوربين تلوزيون جمهوري اسلامي بايستد و از روي نوشته اي كه دست همكار پفيوز گزارشگر،  بغل دوبين نگه داشته شده حرف بزند، ما خيلي خيلي جلو رفته ايم.

2- فكر مي كنم يك روزي كه وقتي به كسي مي گويي بكارت هيچ ربطي به نجابت ندارد و زن ملك مرد نيست كه محض هوس تو دست نخورده باشد و خودش را از يكي از بزرگترين لذتهاي بشر محروم كند و بايد از زماني كه احساس نياز كرد بتواند به نيازهاي جنسي خودش پاسخ بدهد، به تو جواب ندهد كه تو خودت حاضري خواهرت برود به 100 نفر بدهد و يا اينكه تو خودت حاضري با دختري كه زير 100 نفر خوابيده ازدواج كني، ما خيلي خيلي جلو رفته ايم. (پاراگراف تخمي و سختي است، متاسفم)

3-  فكر مي كنم يك روزي كه بپذيريم توهين به عقايد هم بدون توسل به خشونت خيلي هم مجاز و كول است و من حق دارم و تو حق داري وقتي عقايد يكيمان خيلي مسخره و سيكيم خياري مي شود هر هر به او بخنديم و او را ابله خطاب كنيم بدون اينكه دعوايمان بشود و او به مقدساتش توهين بشود كه بخواهد سر ديگري را بگذارد لب باغچه و ببرد، خيلي خيلي جلو رفته ايم.


4- فكر مي كنم يك روزي كه بفهمم سخت خوابيدن و سخت بيدار شدن ما ناشي از تنبلي مادرزادي است و عكس العملي است در مقابل تغيير وضعيت موجود يا اينكه يك چيزي يك جاي كار مي لنگد كه ما شبهايي كه فوتبال يا 90 يا بسكتبال يا هر چرند ديگري كه نياز به فكر كردن نداشته باشد و بشود جلويش دراز كشيد و خيره شد (حتي اگر تا هيچ وقت تا آخرش هم نرسي و خوابت ببرد) نداشته باشد عذا مي گيريم كه چطور بخوابيم حالا، خيلي خيلي جلو رفته ام خودم!

5- فكر مي كنم يك روزي كه خودم بتوانم بعد از 10 دقيقه يك پاراگراف از اين نوشته ها را بخوانم و تركيب بندي جمله ها را گم نكنم، آن وقت حتمن روز خوبي خواهد بود.

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

ماركسيسم

و اين جبر تاريخ است. اين قضايا و اين اتفاقات و كشتارها و اين احمق فرض كردنها و اين وقاحتهايي كه از حكومتمان مي بينيم، دقيقن مخصوص برهه اي از تاريخ است كه ما در آن هستيم!
فرانسوي ها هم قبل از انقلاباتشان آنها را تجربه كرده بودند. با انها مثل احمقها رفتار شده بود. كشته شده بودند. از حقوقشان محروم شده بودند. زنداني شده بودند. آنها صدها سال پيش به اين برهه رسيدند و ما امروز رسيديم. و اين جبر تاريخ است.

مي داني رفيق، ما دقيقن در زماني هستيم، در سطحي از فهم حقوق شهروندي هستيم، كه بايد اينطور مي شد. ما بايد پارسال به خيابانها مي رفتيم، بايد كتك مي خورديم، بايد كشته مي داديم، بايد خيلي هايمان بي دليل زنداني ميشديم. و بايد سرخورده ميشديم، بايد سركوب مي شديم. بايد امسال 16 نفر از بين خودمان اعتصاب غذا مي كردند و بايد ما هيچ كاري در حمايت از آنها نمي كرديم. بايد كيوان صميمي 62 ساله 20 روز لب به غذا نزند و ما فقط گاه گاهي مطلبي بنويسيم كه آي و داد و آخ ... كه فلاني گرسنه است، اما عملن هيچ كاري نكنيم. ما در مرحله اي از تاريخ بلوغ اجتماعي عستيم كه بايد بنزين را جيره بندي كنند صدايمان در نيايد، بايد نماينده مجلسمان بگويد آب و برق هم جيره بندي شود و ما صدايمان در نيايد. بايد گرسنه باشيم و صدايمان در نيايد. بايد روز به روز فقيرتر شويم و صدايمان در نيايد، چراكه اين چيزهايي است كه بايد تجربه كنيم، بايد از سر بگذرانيم، اشتباه نكن، نمي گويم سرنوشت ما اين است، مي گويم اين جبر تاريخ است، اينها اتفاقاتي است كه براي مردمي با ميزان عملگرايي و در اين ميزان شعور اجتماعي مي افتد. و ما هم بايد اينها را رد كنيم، بعد از ما، خواهند نوشت كه ايرانيان دهه 80 مردمي بودند كه شروع كردند به فهميدن اينكه انسانند و جامعه مهم است و حقي دارند، خواهند نوشت كه ايرانيان دهه 80 رنج هاي بسياري را تحمل كردند كه باعثش خودشان بودند و برآيند منطقي اعمالشان بود و شناسه ي مشخص دوره ي تاريخي بود كه در آن زندگي مي كردند.

پ.ن: مردمي كه لياقت شاپور بختيار را نداشته بشند، احمدي نژاد آينده ي محتومشان است.

۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

مشكلات ما

 مشكل جديد ما اين است كه دروغمان باورپذيرتر از راستمان است. يعني هر وقت دروغ مي گوييم همه باور مي كنند و به تبع ناراحت يا شاد كننده بودنش خوشحال و غمگين مي شوند. اما وقتي راست مي گوييم كسي باور نمي كند. مشكل يكي دو نفر و يك بارو  دو بار نيست. مشكل هميشه و با همه است.

و مانده ايم كه اشكال در مهارت ما در دروغگويي است يا در عجيب و غريب بون حقايق و يا در گوشهايي كه به دروغ عادت كرده اند.

۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

بيفايده

خيلي وقتها دلم ميگيرد، براي كساني كه عمرشان به حسرت خوردن مي گذرد. حسرت فرصتهاي نداشته، كارهاي نكرده، لبخند هاي نزده و به جايش تا دلت بخواهد گريه هاي سر داده. خيلي وقتها دلم مي گيرد. براي آناني كه يا از زندگي عقب ترند يا جلوتر. آنهايي كه در هيچ سني براي آن سن زندگي نمي كنند. كودكاني كه بايد تفريح كنند و بيكار باشند اما در خيابان كار مي كنند. جواناني كه بايد كار كنند و درآمد داشته باشند و زندگي كنند اما در خيابان بيكار مي گردند. نوجواناني كه بايد بخوانند و بخندند و با التهاب جنس مخالف را ديد بزنند با چشمهاي پرشور، اما به دنبال پولي براي علاج از درد خماري مي گردند، نوجواناني با چشمهاي بيروح!

خيلي وقتها دلم مي گيرد، براي كساني كه اگر امروز بميرند زندگيشان خالي است، آنهايي كه ديگر زمان و نيروي چنداني ندارند براي ساختن زندگي، براي لذت بردن، و هيچ چشم اندازي هم نيست برايشان از بهبود. آنهايي كه وقتي برمي گردند و به گذشته نگاه مي كنند، چيزي ندارند به جز حسرت روزهاي گذشته، كارهاي نكرده يا كارهاي كرده. خيلي وقتها دلم ميگيرد براي آنهايي كه گاه و بيگاه به فكر فرو مي روند و با صداي بلند يا در دلشان مي گويند زندگيم را باختم.

خيلي وقتها دلم مي گيرد، براي آنها كه حسرت بخش جدا نشدني از زندگيشان است.

۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

on the road again

1- مد شده برينند به بازيگرهايي كه به ملاقات اعظم رفتند و بمالند خايه هاي آنان كه نرفتند. خواستم بگويم سرباز زدن ِ بازيگران از رفتن به ديدار رييس بزرگ درست مثل اعتصاب براي ما آدمهاي معمولي و غيرمعروف است. هر وقت ما تخمش را داشتيم يك اعتصاب كوچك بكنيم آن وقت مي توانيم زر بزنيم در مورد آنها كه با چادر و چاقچور و ته ريش و تسبيح رفتند پيش رييس بزرگ.

2- خواندنش شايد براي شما كليشه باشد، اما ديدنش براي من، انهم به فاصله ي تنها چند ثانيه به هيچ وجه كليشه نيست. ديدن جوان معتادي كه ساعت 9 شب گوشه ي پياده رو كنار ديوار نشسته چرت مي زند و گدايي مي كند و جواني معتادي كه با يك تكه سيم بلند از توي صندوق صدقات پول در مي اورد. ودوباره ديدن زني جوان با بچه اي شير خوره در بغل كه ساعت 12 شب بين ماشينهاي لوكس پشت چراغ قرمز نگاه ملتمسانه اش را مي دوزد به ادمهاي پشت شيشه هاي بالاكشيده در زير باد كولر در اين شبهاي گرم تهران.

3- شايد به خاطر ارزش ِ زياد ِ مخفي كاري براي ما ايرانيان باشد كه دروغ هاي بي سر و صداي و قايمكي ِ خودمان خيلي كمتر از دروغهاي رييس جمهورمان رو به يك ملت آزارمان مي دهد. با اينكه دروغ دروغ است، آنچه كه ا.ن. را متمايز مي كند وقاحت و پررويي اش است كه او را وا مي دارد راست توي چشم همه نگاه كند و دروغ بگويد. هم وقاحتش و هم قدرتي كه در دست دارد. و كيست كه مطمئن باشد در صورت داشتن چنان قدرتي چنين وقاحتي ناگهان در او پيدا نشود.

4- راستي تا يادم نرفته، با اينكه به شركت نكردم، رييس جمهور من همان است كه شما به او راي داديد.

۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

ديز فاكينگ ديز

1- با كسي رودربايستي نداريم ما، هر كسي كه با ما ارتباط دارد، آنچه را كه بايد بشنود مي شنود. حتمن. چه خوشش بيايد و چه خوشش نيايد. ما به شيطان سوگند روشنفكر نيستيم، همه اش اداست، براي جلب توجه و متفاوت بودن. به همين سادگي.

2- اتفاقن نگاه ما از بالا نيست. نگاه هم سطح است. فقط فرقش اين است كه ما فهميده ايم چه آشغالي هستيم، همه مان، ردخور هم ندارد. دور و بري ها هنوز نفهميده اند و در توهم اشرف مخلوقات بودن و انسان بودن و والا بودن و سعي در رسيدن به كمال و اينجور مزخرفات هستند. آن وقت وقتي ما بهشان مي گوييم آشغال، به شان بر مي خورد، نيست ما هم يك كمكي تظاهرات روشنفكري داريم، اين است كه فكر مي كنند نگاه از بالاست. نه رفقا! ما همه مان آشغاليم، ما فقط  پي برده ايم، شما يا پي نبرده ايد يا خودتان را به پي نبردن زده ايد،  مي گوييم ما آشغاليم و شما هم آشغاليد، همين.

3- شخصن اعتقاد دارم اثر اعتصابات سراسري يا حتي جزيي بسيار بيشتر از هر گونه راه پيمايي و تجمع و اينهاست. اما من نمي دانم ما ايراني ها چه خاصيتي داريم، كه فكر كنم در تمام جهان يكتا باشد، آن هم اين است كه حاضريم برويم راه پيمايي و اعتصاب نكنيم! يعني خطر دستگير شدن و كتك خوردن و مردن را كمتر از خطر سر كار نرفتن و احيانن اخراج شدن مي دانيم، راحت تر قبول مي كنيم. شايد چون گمنام تر است شايد. مخفيانه تر است. امكان حاشايش بيشتر است مثلن. همان قضيه كي بود كي بود من نبودم.

4- روزي نيست كه از ميدان هفت تير يا وليعصر يا بلوار يا تحريش يا توپخانه يا هر كوچه پسكوچه ي نكبت اين شهر نكبت كه رد مي شوم، آدمها را كه مي بينم، در توهمات خودم همه ي آدمها را در راه پيمايي هاي هفته اول بعد از انتخابات نبينم، پسر جوان شيك پوش با كفش كالج و كيف چرم، راننده ي تاكسي عرق كرده و كلافه از گرما، زن ميانسال چادري رو گرفته، دخترك جوان و زيبا با لاكهاي قرمز، همه را مي بينم با خانواده هاشان، مچ بندهاي سبز و سر بندهاي سبز و دستهاي بالا گرفته با علامت پيروزي. و بعد با خودم فكر مي كنم اين مردم آمده بودند با آرامش حقشان را بگيرند، اصلن فكر جنگ خياباني و آشوب و برانداري نبودند. رايشان را مي خواستند فقط. اما امروز ...

۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

روزهايي كه گذشت

1- دوم خرداد. اولين تجربه هاي كار سياسي براي نسل ما. كه انقدر درباره اش نوشته اند كه چيزي نمانده ما بگوييم. اما يادش به خير چسباندن عكس خاتمي روي كيف هاي سامسونتمان. يادش به خير درگيري با پسري كه پدرش چند سالي سفير ايران در عربستان بود و شديدا طرفدار ناطق نوري. از آقا نا.طق را ميخواهد شروع شد و به تخمم كه آقا هر كه را مي خواهد ختم شد. از كارناوال عاشورا كه هنوز هم حسرت ديدن فيلمش روي دلمان مانده. از صف طولاني دم مسجد محل. از اشك شوق 20 ميليون راي.  از احساس بزرگ شدني كه به ما داد. اعتراف مي كنم كه پشيمان نيستم. كاري بود كه بايد انجام ميشد.

2- سوم خرداد. ممد نبودي ببيني. تا زماني كه بهره برداري سياسي و جانب دارانه از جبهه و جنگ مي شود. از رزمنده و شهيد. جايي براي هيچ بحثي نمي ماند. ايثار كردند و فداكاري. ممنون. اما اگر از مزخرفاتي مثل خاك و وطن و اينها بگذريم. شايد اگر خرمشهر را بازپس نمي گرفتند و در دست عراقيها مي ماند و جنگ تمام ميشد، امروز مردم احمره بعد از حمله  آمريكا به عراق، در كشوري جنگ زده، زخمي تروريست هاي دست پرورده ايران، فقير، اما در آستانه ي دروازه هاي آزادي و دموكراسي زندگي مي كردند. ايران هم بدون نفت خوزستان، زودتر خلاص شده بود. گو اينكه عملن با آن دفاع جانانه اي كه مردم از شهرشان كردند، فكر نمي كنم كسي در خرمشهر مانده باشد بعد از اشغال.

3- جديدن تلفن مي زنند از طرف اداره مخابرات و اداره گاز و اداره آب و اداره برق كه مثلن مبلغ قبض شما انقدر شده و برويد بدهيد يا تلفني بدهيد يا به هر طريق ديگري كه خواستيد، مهم اين است كه بدهيد. رفيقي مي گفت اينها چقدر پيشرفت كرده اند، همين فردا پس فرداست كه نصف شبي زنگ بزنند خانه بگويند "داداش نوك پات از پر لحاف زده بيرون، لطف كن بده ش تو"

4- دور و برمان كم كم خالي مي شود. فقط به اين دليل كه جرات گفتن چيزهايي را داريم كه ديگران ندارند. جرات اعتراف به اخلاق هايي كه شايد رذيلانه باشند يا نباشند، اما داريم همه مان، كم و بيش. ما فقط بر زبان مي آوريمشان. كه ما اينطوريم و آنطور نيستيم. لجن.

5- و باز هم فردوسي پور عزيز و نود و ما كه منزل پارتنر دلنشينمان ميمهان بوديم. با اين تفاوت كه اينبار 5 شنبه بود و پارتنر از ميهماني برگشته بود و مست بود و همينكه به خانه رسيد افتاد توي رختخواب. البته به غير از وقتي كه گربه وار بالاي سر ما حاضر شد كه ميخواهم نود ببينم. عادل جان حداقل يكي از مخالفانت كم شد. اين هم از خصوصيات ماست، شب جمعه و دختركي مست و ما كه پاي نود خوابمان مي برد. فردا كه دخترك را بردند دادمان به هوا مي رود كه آه و واويلا، روزگار است ديگر، اين نيز بگذرد...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

علي آباد

من هنوز توي خيابان هاي اين شهر، صبح كه ميروم سر كار، آدمي را ميبينم كه صبح به صبح از سطل زباله اي كه شب را توي آن به صبح رسانده بيرون مي آيد، لباسهايش را مي تكاند، و مي رود دنبال كارش. و من نمي دانم بوي لباسهاي او بدتر است يا بوي كثافتي كه مملكت را گرفته.

من هنوز توي خيابانهاي اين شهر، عصر كه به خانه بر مي گردم، پسران نوجواني را مي بينم كه دنبال دختران نوجوان افتاده اند، در تلاشند شماره تلفني بدهند و بگيرند، و صداي خنده هاي سرخوشانه دختران نوجواني كه از مورد توجه بودن ذوق مرگ شده اند، و من نمي دانم پسرها به شوق اندام تازه جوانه زده ي دخترهاست كه تحريك شده اند و به زور سعي در پوشاندن اندام متورم شده شان - در حين ماليدن نامحسوس ومحكم ِ آن- دارند، يا به خاطر فشار اندام متورم شده شان است كه دنبال دخترها افتاده اند.

كه تصميم گيري اش با هيچ كس نيست جز خود ما، كه آنچه امروز مي گذارنيم، آرامش قبل از طوفان باشد، يا سكوت مرگ.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

5 جوان كرد امروز اعدام شدند.

گريه كافي نيست.

خانواده هاي جوانان اعدام شده ي كرد به همراه جمعي فعالان مدني، فردا ساعت 11 صبح جلوي دانشگاه تهران دست به تجمع خواهند زد.

گريه كافي نيست.

خبرگزاري فارس اعدام شدگان را تروريست هايي كه در عملياتي چون بمب گذاري در شهر ها و مراكز دولتي شركت داشته اند اعلام كرد! بمب گذاري هايي كه خبرش را من نخوانده ام در سايتها و روزنامه ها! حتمن همينطور بوده، ما نديده ايم فقط!

گريه كافي نيست.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

روز معلم مبارك

1- مي داني رفيق، به نظرم 15 سال زمان زيادي است براي تغيير. 15 سال زمان زيادي است تا تو از سر پايين انداختن و استغفرالله گفتن وقتي كه ما به اندام هوس انگيز زن جوان همسايه ي دبيرستان موقع پهن كردن رخت روي طناب - با آن بلوز دامن قرمز كه باد هم با آن سر ِ شوخي داشت، عشوه هايي كه در انجامش وارد بود و پستا.نهاي برآمده اي كه براي ما پسران تازه بالغ تا روزها سوژه خ.ودا.ر.ضايي بود- نگاه مي كرديم و تو ميگفتي "اگر مي دانستيد روز قيامت سيخ داغ به چشمهايتان مي كنند هرگز نگاه نمي كرديد"، برسي به پا اندازي براي زن تن فروشي كه پارتنر ِ شهرام كي و گل زار بوده. براي دوري 40 هزار تومان. و خودت هفته اي يكبار صدايش كني و كامي بگيري و مشتري جمع كني براي تخفيف گرفتن.

هرچند از نظر من كه دوست توام تغيير مثبتي است. و من بسيار خوشحالم از اينكه تو در نهايت به راه راست هدايت شدي. اما باز فكر مي كنم درست كه 15 سال زمان زيادي است، اما تغيير هم تغيير بزرگي است.

2- بايد تصميم بگيري، كه در زندگي بارت ِ گنده بك باشي يا بيلي كوچيكه، وقتي تمام دور و برت رو هانيدو ها گرفتن.

3- چه گيري به حجاب و عفاف داده اند اينها. فكر كنم بهانه ي تازه ايست براي سركوب زنان و دختراني كه در سال گذشته دوزخ را جلوي چشم آقايان آورده اند. نسق گيري است براي روزهاي پيش رو. اما برادران فراموش كرده اند كه وقتي دشنه اي به ديوار متصل شد، هر چه محكمتر خودت را بكوبي به آن بيشتر در گوشتت فرو مي رود. شايد خوش بينم، شايد احمقم، شايد ساده لوحم، اما همين است كه هست. زور بيخود ميزنيد دوستان.

اي مگس عرصه ي سيمرغ نه جولانگه ِ توست              عرض ِ خود مي بري و زحمت ِ ما ميداري

۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

نمي تواني برادر، نمي تواني

1- بلاگر فيل.تر شده! كه ديگر ننويسيم. ديگر نخوانيم. خب ما مي نويسيم. و دوباره مي خوانيم. همچنان. كو.ن لق فيل..تر چي! با اين تفاوت كه هر چه اينجا بنويسيم توي بلاگفا هم آپديتش مي كنيم. شايد يكي هم در پرشين بلاگ باز كنيم، يا بلاگ اسكاي. يا هر قبرستان ديگري كه سرويس رايگان وبلاگ نويسي مي دهد. خودمان را تكثير كنيم. بشويم از نسل آن اژدهايي كه سرش را بزنند به جايش 2 تا در بباورد. با اين تفاوت كه اين بار سرش را هم نمي توانند بزنند.


2- عزيزي مي گفت: "هيچ وفت نفهميدم 1000 كيلومتر مرز مشترك به مدت 70 سال با مركز حكومتهاي كارگري جهان چطور نتوانست هيچ تاثيري در انديشه و حكومت و هيچ چيز ايراني ها بگذارد. بطوريكه يك تشكل كارگري منسجم، يك سنديكا، يا اصلن همه اينها سرمان را بخورد، يك روح همبستگي كارگري در اين مملكت نيست." به هر حال، اول ماه مه، روز جهاني كارگر، مبارك نبود هم نبود، گور پدر روز و تبريكاتش. تبريك روز كارگر به كارگر گرسنه ي بيكار يا گرسنه ي حقوق نگرفته يا گرسنه از اعتصاب غذا يا كارگر زنداني يا كارگر شكنجه شده يا كارگرتحقير شده مثل سشوار خريدن براي كچل هاست. فحش است كلن.

3- حالا از ما كه گذشت، ولي اگه شبي نصفه شبي به كسوني مثل ما قلندر و مست خراب، برخوردي، اون چشا رو هم بيار. يا اقلن ديگه اين ريختي بهش نيگا نكن. آخه من قربون هيكلت برم، اگه هر نيگا بخواد اينجوري آتيش بزنه، تا حالا تموم دنيا كه باهاس سوخته باشه.

4- و باز هم ناقص شد. انگار باز هم چيزي براي گفتن مانده اما نمي دانيم چيست و كلمات گم مي شود براي بيانش. اين صفحه سفيد بلاگر مثل سفيدي بدن دختركي جوان بدجور ما را مي خواند به خودش. اما گويا پير شديم كم كم، چيزي برايمان نمانده به جز حسرت. حسرت نگاه بر طنازي كه بر بدن خودش دست مي كشد و اغوا مي كند، غافل از اينكه ...

5- اين مادر قح.به ها چرا وبلاگ احمقانه هاي ما توي بلاگفا را فيلتر كردند؟ آنجا كه خيلي وقت است نمي نويسيم ما!! جدن واجب شد در بقيه سرويس ها وبلاگ باز كنيم. بچرخ تا بچرخيم برادر!
1- بلاگر فيلتر شده! كه ديگر ننويسيم. ديگر نخوانيم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

ناتمام

1- در تاكسي  :
راننده:  آره علي جان، با 26 سال بازنشته كردم خودمو، خسته شده بودم، اين قانون 25 سال به ما خورد. بازنشته شديم.
علي جان: خونه رو هم عوض كردين؟ نميبينمت تو محل چن وقته!
راننده: آره ديگه، خونه كوچيك بود، عوض كرديم، ميخواستم خونه تو بهنود بخرم (بهنود خياباني در جنوب غرب تهران)، زورم نرسيد، رفتم تو خيابون كاشون خريدم 70 متر. (كاشان خياباني در جنوب تر ِ غرب تهران)
من : جناب بعد از 26 سال كار زورتون نرسيد يه خونه 70 متري تو بهنود بخرين؟
راننده: نه آقا نشد.
من: ..........ي.......ر تو اين مملكت.

2- در شركت:
من: فلاني تفريح بابات تو كانادا چيه؟
فلاني: يه رفيق كاناديي داره، آخر هفته ها با مجوز اون ميرن شكار گوزن.
من: :)) دمش گرم. تفريح تو كه پسرشي تو ايران چيه؟
فلاني: آخر هفته ها ج............ق مي زنم.

3- ادامه خواهد داشت ... اما نه مثل بالايي ها...

۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

1- دنيا دنيايي است كه به كام آدمهاي مادر قح.به باشد. آدمهاي ساده زرنگي هم كه بخواهند بكنند آن چنان توي پاچه شان مي رود كه نفهمند از كجا به كجايشان فرو رفته. تقصير خودشان هم هست. تو كه بلد نيستي جاكشي را گه مي خوري مي پيچي به بازي برادر. آخرسرش خودت و زندگيت را به گا مي دهي. هم خودت هم همان دختر بدبختي كه آنقدر هم دوستش داري و زير يك سقف با تو زندگي مي كند مثلن.

2- رابطه هايي كه حضور 2 طرف براي همديگر مهم نيست و باري به هر جهت و فقط به خاطر اينرسي ادامه دارند را يك جرقه مي تواند به هم بريزد. حالا اين جرقه يا خودش به وجود مي آيد يا يكي به دنبال بهانه اي مي گردد براي زدن جرقه. در هر دو حال فرقي نمي كند. نتيجه اش آزادي است.

3- آخ كه چقدر، آخ كه چقدر، آخ كه چقدر اين داستان را دوست دارم :

۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

هي روزگار ...

1- مشكل اينجاست كه چند وقتي است فهميده ام در برخوردهاي 2 نفره هيچ حرف جدي اي براي گفتن ندارم. جز با چند نفر از دوستانم كه تعدادشان به تعداد انگشتهاي يك دست هم نمي رسد. با بقيه هيچ حرف جدي اي ندارم بزنم، يعني تا وقتي بحث شوخي و ك.س شعر گفتن و متلك انداختن و كل كل كردن و حرفهاي بي ارزش صد تا يك غاز باشد مشكلي نيست. هستم تا آخرش. اما امان از اينكه بخواهم دقيقه اي پيش كسي بمانم و با هم حرفهاي جدي بزنيم. حرفهايمان محدود مي شود به "چطوري، چه خبر، چه مي كني" و تمام. قبلن اينطور نبود راستش، اما حالا هر چقدر فكر مي كنم يادم نمي آيد كي اينطور نبود و از كي اينطور شد. بلد بودم گپ زدن را، ارتباط برقرار كردن را. آدم خوش مشرب اجتماعي بودم، كسي از گفتگو با من خسته نمي شد. و خودم هم از صحبت با ملت خسته نمي شدم. حالا دارم فكر مي كنم اين منم كه از مردم خسته مي شوم يا اين ديگرانند كه از من خسته مي شوند يا هيچ كدام، اين منم كه از خودم خسته مي شوم؟

2- بر ماست فرداي روزي كه اوضاع به هر روي و به هر نحو عوض شد، اين ض..ر.غا.مي را بگيريم خشك خشك بكنيمش. (عفت كلام هم داشتيم يك زماني، كه چند وقتي است فهميده ام عفت كلاممان هم رفته پيش عفتي كه تا چند وقت پيش چپانده بودندش لاي لنگ دخترهاي بيچاره از همه جا بي خبر، هر دو نشسته اند آن بالاها به ما مي خندند كه خودمان را درگير چه دروغهاي شاخ و دم نداري كرده بوديم به نام عفت و ادب و متانت و نجابت.) بر مي دارد فيلم آمريكايي نشان مي دهد كه آخرش زن خانواده مي گويد "گه خوردم آمدم بيرون از خانه كار گرفتم، جاي من توي خانه پيش بچه هاست، مي خواهم به تو تكيه كنم،  تو مرد مني جاكش (جاكش اش را خودم اضافه كردم). كه نتيجه بگيرد كه آمريكايي هم مي گويند زن بايد برود توي خانه بچپد توي آشپزخانه و باز تنها جايي كه زن مي تواند با مرد همشانه باشد توي رختخواب است و بس.

3- جديدا شايعه شده آن 8/98 درصدي كه امروز به ج.ا راي دادند تقلب هم تويش بوده. توي مساجد و مدارس و هر جا كه حوض راي گيري بوده ملت جو زده ي حمال راي هاي تو صندوق را عوض مي كرده اند، بدبختها فكر مي كرده اند علي آباد هم شهري است.

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

هزيانهاي يك مرد خوشحال يا عيد شما مبارك يا ايشالا سال خوبي داشته باشيد يا كلمن كون لق دنيا

1- دوباره محشر مي كنم...
2- ميزان توجه وسواس دخترها و خانمهاي وسواسي نسبت به پوشاندن سينه هايشان با مقنعه يا شال يا روسري بستگي مستقيم دارد به اندازه ي سينه هايشان. آنها كه سينه هاي كوچكي دارند تلاش زيادي نمي كنند چون بالطبع چيزي براي پوشاندن ندارند، آنهايي كه سينه هاي خيلي بزرگي هم دارند زياد زور نمي زنند چون در هر حال هر كاري كه بكنند نمي شود پستانهايي در آن ابعاد را با مقنعه وشال و امثال اينها پوشاند. مي مانند كساني كه سينه هاي متوسطي دارند، اين دسته هر قدر كه در رابطه هايشان و همخوابگي هايشان لذت مي برند از تعاريف و تمجيدهاي پارنتر محترم همانقدر هم معذبند در پوشاندن پستانها با مقنعه و شال و روسري و اينها از ديد مرداني كه طوري نگاه مي كنند كه از روي لباس هم انگار مي خواهند بخورند ملت را.

3- خوب بوديم، اولش خيلي خوب بوديم. خوب بوديم تا 30 خرداد. هر روز مي آمديم و دور هم جمع مي شديم و مي دانستيم كه هستيم. همه چيز از 30 خرداد شروع شد، كه آنطور وحشيانه كشتند. درست از همان روز به اينطرف بود كه جنبش ما هر چقدر كه در يارگيري فراگير و موفق عمل كرد و توانست تعداد زيادي از آدمهاي با افكار و عقايد متضاد را دور هم جمع كند، به جايش در حوزه عمل فراگير نبود. شد يك حركت مناسبتي. به جاي فراگيري در حوزه عمل، گسترده بودن حضور مردم در صحنه، حضور هر روزه و حركتهاي متنوع، رفتيم به سمت مناسبتهاي خاص. روز قدس، 12 آبان، 16 آذر و ... و راه پيمايي در آن روزها. خب آن موقع نمي دانستيم اما حالا شايد بشود بگوييم كجروي مان از همانجا شروع شد، وقتي خودمان نحوه و تعداد حضورمان را محدود كرديم به فلان روز و بهمان روز، طبيعي بود كه طرف مقابل هم تمام امكانات هزار برابر بيشتر از مايش را به كار بگيرد براي خنثي كردن همان روز و همان يك روش حضور كه راه پيمايي بود. اشتباه نشود، هنوز هم اگر در يك مناسبت خاص مثلا سالروز كودتا همان جمعيت جمع شود براي همان راه پيمايي معمولي نتيجه مي دهد، خوب هم نتيجه مي دهد. اما نشان از اين دارد كه جنبش ما هنوز به لايه هاي اوليه ي اهميت در زندگي اجتماعي ما نرسيده. اول خريد عيدمان را مي كنيم، آجيلمان را مي خريم، 5 شنبه آخر سال هم مي رويم سر قبر ندا و سهراب و بقيه فاتحه اي و اشكي و... . اينكه اين بد است يا خوب است قضاوتش با من نيست، خب همين است كه هست.

4- وقتي اين همه مدت نباشي و يكهو بيايي بايد هم اين همه كس شعر تحويل مردم بدهي. آن هم دقيقن شب عيد، متن طولاني بنويسي و تخمي تخمي منتشر كني. حالا عيب ندارد، اوضاع ما هم اينجوري است ديگر. فردا سال 88 تمام مي شود و سال 89 شروع مي شود، گه مي خورد هر كس بگويد با تحويل سال و شروع سال جديد هم چيز عوض مي شود و خوب مي شود و گل مي شود و به به و چه چه!
بنابراين نه هفت سين سعادت آرزو مي كنم، نه سالي پر از خوشي و نه پر از پول و نه آرزو مي كنم به خواسته هايتان برسيد و نه هي چيز ديگر. فقط اميدوارم با نو شدن سال و اجراي بودجه سال 89 و طرح هدفمند كردن يارانه ها از گشنگي نميريد و زندگيتان به گا نرود.

همين.

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

نوستالژي

لات هم لاتهاي قديم! لاتهاي جغله ي امروزي به جاي اينكه بگويند "به ناموسم قسم" مي گويند "به جون ناموسم"

۱۳۸۸ بهمن ۱۰, شنبه

استفراغ

و دختراني كه به اندازه جن.ده هاي خياباني هم براي خودشان ارزش قائل نيستند. آنها حداقل يا پولش را ميگيرند يا خودشان هم ار.ضا مي شوند. و دختراني كه فقط مي خورند و بعد مي روند خودشان خودار.ضايي مي كنند.

حالم را به هم مي زنند. فاك ديز گرلز فور فري. فاك ايت اين ديز فاكينگ د ِيز.

۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

بله خب! اين هم ميشود...

1- غير از طرفداران تراكتور سازي و برخي مسولان حكومتي، پارتنر دلنشين ِ ما هم دل خوشي از فردوسي پور ندارد. توي آن چند روزي كه منزلش مهمان بوديم، يكيش دوشنبه شبي بود كه 90 داشت كه ما مي خواستيم نگاه كنيم و پارتنر دلنشين ما مي خواست سرمان به او گرم باشد. عادل جان راضي باش، او هم آنشب به تو خيلي فحش داد.

2- آخرش نفهميديم چي به چي شد؟ بالاخره كروبي دولت بعد از نهم را به رسميت مي شناسد يا نه؟ اگر در انتخابات تقلب شده كه پس رييس جمهور قانوني نيست مملكت ا.ن نيست، حالا حكمش توسط هر كسي تنفيذ شده باشد! ديگر اينكه تو تقلب كردي ولي ما به تو آوانس مي دهيم چه صيغه ايست؟

3- نگاه كردن از بالا چه لذتي دارد! اينكه به عنوان ناظر سوم شاهد چند رابطه ي خرد و كلان باشي. از هر دو طرف خبر داشته باشي ، از رازها و چند و چونها، از دروغها و راستها. ديدن آدمهايي كه حقيقت جلوي چشمشان است اما نمي بينند و روياهاشان را روي دروغ بنا كرده اند. حتي گفتن حقيقت به آنها حماقت است. اگر قرار بود حقيقت را ببينند و بفهمند كه جلوي چشمشان است، حرف تو را باور نمي كنند و فقط تو مي شوي آدم ِ بد قصه و خراب كننده روياهاي دلنشينشان. مي داني! بعضي وقتها بايد گذاشت پديده و اتفاقها سير طبيعي خودشان را طي كنند، حتي اگر پايانشان تباهي باشد، يا از دست دادن بهترين سالهاي زندگي يا از دست دادن فرصتهايي طلايي و بي برگشت.

4- اينكه چند پيراهن بيشتر پاره كردي شايد چندان مهم نباشد، مهمتر اين است كه به پاره شدن چند پيراهن با دقت نگاه كرده اي!!!

۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

1- و حق كپي رايتش براي http://ellize.blogspot.com/ است

۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه

و همين است كه هست

1- نه به جان خودم، من فقط مي گويم دور و بر من در هر حال حاضر پر است از همين دخترهايي كه گفتم. دخترهاي اصيل ايراني. نگفتم كه همه اينگونه اند و همه شان سر و ته يك كرباسند و غيره و غيره.

2- و واي به روزي كه لذت بخش ترين ساعات روزت؛ ساعت 6 به بعد باشد كه از شركت بيرون آمده اي به شوق 2 نخ سيگار ويبس و پرسه زدن در بلوار كشاورز از وليعصر تا اميرآياد؛ با هدفوني كه كس شعرهاي انبار شده در mp3 را پخش مي كند، كه اگر سر كارگر از تو بپرسند چه آهنگهايي پخش شد، عمرن بتواني جواب بدهي.

3- و واي به كشوري كه در آن دانشمندانش را مي كشند و قاتلين بر مزارش مي گريند كه شهيد و شهيد و شهيد. و تشيع جنازه يه پرفسور مرگ بر اسراييل و مرگ بر آمريكا بگويند و مردم احمقي كه باور كنند اين ترور كار آمريكا و انگليس و استكبار جهاني است. و بيايند مرگ بر منافق بگويند. آخر كدام گوساله اي با شعارهاي 30 سال پيش هنوز خر مي شود كه اين همشهريان متدين ما مي شوند؟

4- و من فكر مي كنم اگر همين فردا رفراندمي در ايران برگذار شود كه جمهوري اسلامي يا جمهوري ايراني؟ جمهوري اسلامي راي بيشتري خواهد آورد. حالا شايد نه بالاي 50% اما از جمهوري دموكراتيك يا فدرال يا خلق يا دموكراسي خالص كلن راي بيشتري مي آورد. واقع بينانه نيست به نظر شما؟

۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

و عقايد يك دلقك

1- و ايده آليستي كلن بد است. علي الخصوص كه در ايران زندگي كني كه جامعه اش بيمار است و انتظار رفتار روشنفكرانه كه هيچ، انتظار رفتار عاقلانه هم هيچ، حتي انتظار رفتار عادي هم از آدمها بعيد است. نتيجه اش سرخوردگي است قطعن.

2- و صدا و سيمايي كه حتي گزارش قرائت شده در صحن علني مجلس در مورد حوادث كهريزك را هم سانسور مي كند. و قلمي كه در دست دشمن است. و رسانه هايي كه در دست دروغگوهاست. و اخبار گوهاي وقيح. و من آخر نفهميدم ندا را آرش حجازي و بي بي سي كشته يا اصلن طرف نمرده و جوهر قرمز ريخته خودش روي خودش. آخر جاكشها، گيريم ما الاغ، ما نفهم، ديگر گزارش هاي 4 ماه پيش شما كه يادمان نرفته!

3- و دور و بري كه پر است از دخترهاي اصيل ايراني، از آنهايي كه اگر ميخواهي در نظرشان آدم حسابي باشي يا بايد در اسرع وقت و در سكوت كامل باشان بخوابي و بمالي درشان، يا به تخمت هم حسابشان نكني، و وااسلاما كه تنها چيزي كه در مخيله شان نمي گنجد همانا دوستي عادي و معمولي و صميمي است. حق هم دارند، ادعاشان اين است كه جامعه نمي پذيرد. از همانهايي كه اگر دختراني چند سال پيش طلايه دار نمي شدند و قبل از ازدواج صورتشان را اصلاح نمي كردند و موهايشان را هاي لايت نمي كردند، الان قيافه اينها ديدني بود از موهايي كه بيشتر از گوريل و ميمون بر صورتشان بود و ابروهايي به قاعده پاچه بز.

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

مانيفست

1- اسكناسها از رده خارج مي شوند. گاهي به خاطر نوشته هايشان، گاهي به خاطر عكس هايشان.

2- جنبشهاي اجتماعي مثل قمار مي ماند، هر چقدر بيشتر ببازي يا بيشتر ببري بيشتر بازي مي كني. وقتي ماشين را ببازي خانه را قمار مي كني تا ضرر پيش آمده را جبران كني، وقتي خانه را از دست دادي لباسهاي تنت را وسط مي آوري كه از دست رفته را دوباره بازگرداني. اوضاع جنبشهاي اجتماعي هم همينطور است. هر چقدر هزينه هايي كه براي پيشبرد جنبش داده مي شود بيشتر باشد امكان دل كندن از آن و رها كردنش كمتر مي شود. اگر فقط فحش خورده باشي راحت مي تواني فراموش كني، اگر فقط كتك خورده باشي راحت تر مي تواني كنار بكشي، اما وقتي خون دادي آنگاه كنار كشيدن و بيخيال شدن به اين آساني ها نخواهد بود. در چنين حالتي هر روز از خودت خواهي پرسيد پس خون دوستانم چي؟ هيچ؟ به تاريخ پيوست؟ فراموش شد؟ يعني جانشان را دادند براي هيچ؟ جواب يك انسان عادي ناخودآگاه به چنين پرسشي نه خواهد بود. و انيجاست كه جنبش مذكور علاوه بر ارزش ذاتي اش، به خاطر حرمت خونهاي ريخته شده ارزش پيدا خواهد كرد و مقدس خواهد شد. اين است كه انسان مي ايستد، مبارزه مي كند، ميميرد اما نه فقط براي رسيدن به آرمان، بلكه شايد بيشتر براي اداي احترام به خونهاي ريخته شده. و اينطور ادامه پيدا مي كند. و اين اولين اشتباه آن طرفي است كه قدرت را در اختيار دارد. و البته آخرينش هم خواهد بود.