۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

چوب شور

بدون هيچ ربطي به احوالمان. بدون هيچ ربطي به اعتقاداتمان. بدون هيچ دخلي به گذشته يا حتي آينده مان. بدون هيچ ربطي به امروزمان. فقط چند وقتي است صبحها، ظهرها، بعد از ظهرها، شبها و بعضي وفتها نيمه هاي شب، 2 شعر از 2 فرهنگ مختلف، از دو زمان مختلف با فاصله اي چند قرنه، از 2 زبان مختلف، مدام در ذهن مان مي لولد. دليلش هم فكر كنم ريتم جالبي است كه هر دو دارند، اولي خوب گفته شده، دومي خوب خوانده شده!

يكيش مال سعدي است، به خودش مي گويد گويا:

گفتم آهن دلي كنم چندي                 ندهم دل به هيچ دلبندي
سعديا دور نيكنامي رفت               نوبت عاشقي است يك چندي

و دومي نمي دانم مال كي است، اما مي دانم چه كسي خوانده اش،  فرانك سيناترا، و خطاب به ديگري است گويا:

You are my way of life
The only way I know
You are my way of life
 I'll never let you go

You are my way of life
The only way I know
I'll never let you go
because I love you so

۱ نظر: