۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

دي الد ديز

1- فكر مي كنم يك روزي كه كمتر كسي حاضر بشود جلوي دوربين تلوزيون جمهوري اسلامي بايستد و از روي نوشته اي كه دست همكار پفيوز گزارشگر،  بغل دوبين نگه داشته شده حرف بزند، ما خيلي خيلي جلو رفته ايم.

2- فكر مي كنم يك روزي كه وقتي به كسي مي گويي بكارت هيچ ربطي به نجابت ندارد و زن ملك مرد نيست كه محض هوس تو دست نخورده باشد و خودش را از يكي از بزرگترين لذتهاي بشر محروم كند و بايد از زماني كه احساس نياز كرد بتواند به نيازهاي جنسي خودش پاسخ بدهد، به تو جواب ندهد كه تو خودت حاضري خواهرت برود به 100 نفر بدهد و يا اينكه تو خودت حاضري با دختري كه زير 100 نفر خوابيده ازدواج كني، ما خيلي خيلي جلو رفته ايم. (پاراگراف تخمي و سختي است، متاسفم)

3-  فكر مي كنم يك روزي كه بپذيريم توهين به عقايد هم بدون توسل به خشونت خيلي هم مجاز و كول است و من حق دارم و تو حق داري وقتي عقايد يكيمان خيلي مسخره و سيكيم خياري مي شود هر هر به او بخنديم و او را ابله خطاب كنيم بدون اينكه دعوايمان بشود و او به مقدساتش توهين بشود كه بخواهد سر ديگري را بگذارد لب باغچه و ببرد، خيلي خيلي جلو رفته ايم.


4- فكر مي كنم يك روزي كه بفهمم سخت خوابيدن و سخت بيدار شدن ما ناشي از تنبلي مادرزادي است و عكس العملي است در مقابل تغيير وضعيت موجود يا اينكه يك چيزي يك جاي كار مي لنگد كه ما شبهايي كه فوتبال يا 90 يا بسكتبال يا هر چرند ديگري كه نياز به فكر كردن نداشته باشد و بشود جلويش دراز كشيد و خيره شد (حتي اگر تا هيچ وقت تا آخرش هم نرسي و خوابت ببرد) نداشته باشد عذا مي گيريم كه چطور بخوابيم حالا، خيلي خيلي جلو رفته ام خودم!

5- فكر مي كنم يك روزي كه خودم بتوانم بعد از 10 دقيقه يك پاراگراف از اين نوشته ها را بخوانم و تركيب بندي جمله ها را گم نكنم، آن وقت حتمن روز خوبي خواهد بود.

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

ماركسيسم

و اين جبر تاريخ است. اين قضايا و اين اتفاقات و كشتارها و اين احمق فرض كردنها و اين وقاحتهايي كه از حكومتمان مي بينيم، دقيقن مخصوص برهه اي از تاريخ است كه ما در آن هستيم!
فرانسوي ها هم قبل از انقلاباتشان آنها را تجربه كرده بودند. با انها مثل احمقها رفتار شده بود. كشته شده بودند. از حقوقشان محروم شده بودند. زنداني شده بودند. آنها صدها سال پيش به اين برهه رسيدند و ما امروز رسيديم. و اين جبر تاريخ است.

مي داني رفيق، ما دقيقن در زماني هستيم، در سطحي از فهم حقوق شهروندي هستيم، كه بايد اينطور مي شد. ما بايد پارسال به خيابانها مي رفتيم، بايد كتك مي خورديم، بايد كشته مي داديم، بايد خيلي هايمان بي دليل زنداني ميشديم. و بايد سرخورده ميشديم، بايد سركوب مي شديم. بايد امسال 16 نفر از بين خودمان اعتصاب غذا مي كردند و بايد ما هيچ كاري در حمايت از آنها نمي كرديم. بايد كيوان صميمي 62 ساله 20 روز لب به غذا نزند و ما فقط گاه گاهي مطلبي بنويسيم كه آي و داد و آخ ... كه فلاني گرسنه است، اما عملن هيچ كاري نكنيم. ما در مرحله اي از تاريخ بلوغ اجتماعي عستيم كه بايد بنزين را جيره بندي كنند صدايمان در نيايد، بايد نماينده مجلسمان بگويد آب و برق هم جيره بندي شود و ما صدايمان در نيايد. بايد گرسنه باشيم و صدايمان در نيايد. بايد روز به روز فقيرتر شويم و صدايمان در نيايد، چراكه اين چيزهايي است كه بايد تجربه كنيم، بايد از سر بگذرانيم، اشتباه نكن، نمي گويم سرنوشت ما اين است، مي گويم اين جبر تاريخ است، اينها اتفاقاتي است كه براي مردمي با ميزان عملگرايي و در اين ميزان شعور اجتماعي مي افتد. و ما هم بايد اينها را رد كنيم، بعد از ما، خواهند نوشت كه ايرانيان دهه 80 مردمي بودند كه شروع كردند به فهميدن اينكه انسانند و جامعه مهم است و حقي دارند، خواهند نوشت كه ايرانيان دهه 80 رنج هاي بسياري را تحمل كردند كه باعثش خودشان بودند و برآيند منطقي اعمالشان بود و شناسه ي مشخص دوره ي تاريخي بود كه در آن زندگي مي كردند.

پ.ن: مردمي كه لياقت شاپور بختيار را نداشته بشند، احمدي نژاد آينده ي محتومشان است.

۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

مشكلات ما

 مشكل جديد ما اين است كه دروغمان باورپذيرتر از راستمان است. يعني هر وقت دروغ مي گوييم همه باور مي كنند و به تبع ناراحت يا شاد كننده بودنش خوشحال و غمگين مي شوند. اما وقتي راست مي گوييم كسي باور نمي كند. مشكل يكي دو نفر و يك بارو  دو بار نيست. مشكل هميشه و با همه است.

و مانده ايم كه اشكال در مهارت ما در دروغگويي است يا در عجيب و غريب بون حقايق و يا در گوشهايي كه به دروغ عادت كرده اند.