۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

مي لنگد، يك جاي كار مي لنگد

1- وقتي صبح ساعت 6:30 از خواب بيدار شوي و بين دو گزينه ي: 1- بيدار شدن و 7:30 شركت بودن، انجام دادن باقيمانده كارها كه كم هم هست تا ساعت 12، گرفتن كليد خانه فرهاد ------------------------------------------------------------------ و باز گشت به خانه، و 2- ماندن در رختخواب تا ساعت 12 ظهر و بيدار شدن و ناهار خوردن و فيلم ديدن. دومي را انتخاب كني، اگر از مزخرفاتي مثل وفاداري به دوست دختر فابريك و عذاب وجدان و اينها بگذريم، حتمن يك جاي كار مي لنگد.

2- همين.

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

1- خب وقتي حسني به مكتب نمي رود و جمعه مي رود بايد انتظار اين را داشته باشد كه بلوار را از سر كارگر به طرف وليعصر بسته باشند و چيزي حدود 100 اتوبوس در دو طرف بلوار پارك كرده باشند براي راحتي نمازگزاران جمعه.

2- اين صداي تلويزيون نمي گذارد ما بنويسيم. اعصابمان را خرد مي كند. در چنين شرايطي است كه نه .....

۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

1- خب قرار شده در حمايت از مجيد توكلي كه گرفتندش و بعد عكسش را با چادر - حجاب اجباري- پخش كردند، ما مردان و نيمچه مردان هم با چادر يا لباس رسمي زنانه - مثلن مانتو و روسري- عكس بگيريم و بگوييم كه بياه! داداش، ماليدي. اما از بين چادر و شال و روسري، چادر را كه اصلن حرفش را هم نزن - قبلن پوشيده ام، و چون خودم كمي سبزه ام و لئوناردو ديكاپريو، با چادر حقيقتا زشت مي شوم- ومن كلن خودم شال را به روسري ترجيح ميدهم.

2- وخدا وكيلي من نمي فهمم چرا پوشيدن لباس زنانه براي مردان تحقير آميز است اما پوشيدن لباس مردانه براي زنان تحقير اميز نيست و زنان حق دارند لباس هاي مردانه بپوشند؟ اين چه تبعيضي است عليه مردان؟

3- نكته جالب مي دانيد كجاست؟ 16 آذر در خيابان انقلاب حجم عبور و مرور مردم خيلي زياد بود، بطوريكه مامورين مجبور شدند با چوب و كابل و باتوم و غيره مردم را راهنمايي كنند براي باز شدن راهها و غيره. اما شب ساعت 9 كه از آنجا رد مي شدم ديگر ترافيك نبود و مامورين داشتند بساطشان را جمع مي كردند تا بروند كه سپر شيشه اي يكي از برادران محكم به شكم من خورد، و اين برادر عزيز بلافاصله به طرف من برگشت و خيلي مودبانه گفت: ببخشيد آقا! خيلي وسوسه شدم كه بروم بپرسم آيا شما هماني هستيد كه امروز بعد از ظهر مردم را راهنمايي مي كرديد با چوب و باتوم و ...؟

چرا نپرسيدم؟ خب معلوم است رفيق، ترسيدم. اگر نمي ترسيدم كه احمق بودم.

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

تمام آنچه پشت جنگها و جنايات و عشقها و نيكي هاي انسان مخفي شده، درد ِ فاني بودن و غم ِ جاودانگي است. جواب اين پرسش كه "يعد از مرگ چه؟" تمام، يعني همه چيز تمام مي شود و از ما اثري از آثار نخواهد ماند؟