۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

مي لنگد، يك جاي كار مي لنگد

1- وقتي صبح ساعت 6:30 از خواب بيدار شوي و بين دو گزينه ي: 1- بيدار شدن و 7:30 شركت بودن، انجام دادن باقيمانده كارها كه كم هم هست تا ساعت 12، گرفتن كليد خانه فرهاد ------------------------------------------------------------------ و باز گشت به خانه، و 2- ماندن در رختخواب تا ساعت 12 ظهر و بيدار شدن و ناهار خوردن و فيلم ديدن. دومي را انتخاب كني، اگر از مزخرفاتي مثل وفاداري به دوست دختر فابريك و عذاب وجدان و اينها بگذريم، حتمن يك جاي كار مي لنگد.

2- همين.

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

1- خب وقتي حسني به مكتب نمي رود و جمعه مي رود بايد انتظار اين را داشته باشد كه بلوار را از سر كارگر به طرف وليعصر بسته باشند و چيزي حدود 100 اتوبوس در دو طرف بلوار پارك كرده باشند براي راحتي نمازگزاران جمعه.

2- اين صداي تلويزيون نمي گذارد ما بنويسيم. اعصابمان را خرد مي كند. در چنين شرايطي است كه نه .....

۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

1- خب قرار شده در حمايت از مجيد توكلي كه گرفتندش و بعد عكسش را با چادر - حجاب اجباري- پخش كردند، ما مردان و نيمچه مردان هم با چادر يا لباس رسمي زنانه - مثلن مانتو و روسري- عكس بگيريم و بگوييم كه بياه! داداش، ماليدي. اما از بين چادر و شال و روسري، چادر را كه اصلن حرفش را هم نزن - قبلن پوشيده ام، و چون خودم كمي سبزه ام و لئوناردو ديكاپريو، با چادر حقيقتا زشت مي شوم- ومن كلن خودم شال را به روسري ترجيح ميدهم.

2- وخدا وكيلي من نمي فهمم چرا پوشيدن لباس زنانه براي مردان تحقير آميز است اما پوشيدن لباس مردانه براي زنان تحقير اميز نيست و زنان حق دارند لباس هاي مردانه بپوشند؟ اين چه تبعيضي است عليه مردان؟

3- نكته جالب مي دانيد كجاست؟ 16 آذر در خيابان انقلاب حجم عبور و مرور مردم خيلي زياد بود، بطوريكه مامورين مجبور شدند با چوب و كابل و باتوم و غيره مردم را راهنمايي كنند براي باز شدن راهها و غيره. اما شب ساعت 9 كه از آنجا رد مي شدم ديگر ترافيك نبود و مامورين داشتند بساطشان را جمع مي كردند تا بروند كه سپر شيشه اي يكي از برادران محكم به شكم من خورد، و اين برادر عزيز بلافاصله به طرف من برگشت و خيلي مودبانه گفت: ببخشيد آقا! خيلي وسوسه شدم كه بروم بپرسم آيا شما هماني هستيد كه امروز بعد از ظهر مردم را راهنمايي مي كرديد با چوب و باتوم و ...؟

چرا نپرسيدم؟ خب معلوم است رفيق، ترسيدم. اگر نمي ترسيدم كه احمق بودم.

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

تمام آنچه پشت جنگها و جنايات و عشقها و نيكي هاي انسان مخفي شده، درد ِ فاني بودن و غم ِ جاودانگي است. جواب اين پرسش كه "يعد از مرگ چه؟" تمام، يعني همه چيز تمام مي شود و از ما اثري از آثار نخواهد ماند؟

۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

گاهی فکر می کنم روشهایم به کل غلط است. اینکه می گذارم هر چیزی روال طبیعی خودش را طی کند. شانتاژ نکردنم چه در روابط اجتماعی و چه در روابط فردی و خصوصی. احساس می کنم کم کم شبهه اهمیت ندادن و ناامید شدن

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

ندارد

اگر بخواهی جنتلمن باشی، فکر می کنند مشکل مردانگی ای چیزی داری، یا خواجه ای به قول معروف، یا ناتوانی داری، یا راست نمی شود اصطلاحن!
- رفیقی داشتیم که سال سوم دانشگاه ازدواج کرد، یکی از بچه ها اتفاقی پدر داماد را دید و پرسید "راسته که فلانی ازدواج کرده" پدر گرامی جواب داد " اگر راست نبود که ازدواج نمی کرد"

اگر بخواهی سکوت کنی، فکر می کنند لالی، یا چلمنی، یا حرف زدن بلد نیستی، یا مخت نمی کشد جواب بدهی، یا پپه ای به قول معروف، یا اسکلی اصطلاحن!

اگر بخواهی دعوا راه نیندازی و تو کوچه و خیابان جلوی بچه های 7 ساله فحش های کشدار و مادر و خواهر ندهی، فکر می کنند ضعیفی، وجود نداری، ترسویی، بی شخصیتی به قول معروف، یا بی خایه ای اصطلاحن!

اینطورهاست رفیق. همین است که هست ...

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

ما را به رندي ...

آقاي پيروز مرد. بعد از چندين و چند ماه مراقبتهاي كامل پزشكي در منزل و بهترين بيمارستان هاي تهران و پرستارهاي پير و جوان - جوانترينشان حاضر شد با 20 هزار تومان با ما بخوابد، ترس از آيروريزي و هوچيگري بعدش پشيمانمان كرد- و بهترين دكترها و بهترين تغذيه و ... . علت مرگ، كهولت سن. دور و بر 100 سال شايد. كمي كمتر و بيشتر. از او چيزي در حدود 10 ميليارد دارايي مانده است. جنازه را از بيمارستان مهراد به بيمارستان شهداي تجريش منتقل كردند تا در سردخانه نگه دارند كه پسرش و عروسش از آمريكا بيايند، پسر كوچك و دختر يكدانه اش هم آمدند و جنازه را در قبري 15 ميليون توماني در خوش آب و هواترين منطقه بهشت زهرا به خاك سپردند.

پيرزني 65 ساله، تحت پوشش كميته امداد امام خميني، با مقرري ماهيانه 20 هزار تومان و150 هزار تومان اجاره خانه - خانه كه نه، اتاق، اتاق كه نه، لانه ي مرغ، لانه ي مرغ كه نه، سوراخ موش- كه با راه رفتن در خيابان و سلام كردن -فقط سلام كردن- به معدود اهالي ِ آشناي محل و گرفتن پولي از آنها و گاهي صدقاتي كه مردم كنار ميگذارند و به او مي دهند، امرا معاش مي كند. بيمار شد، آنفولانزا، بيمارستان امام خميني براي بستري و مداوا كردنش پول مي خواست، نداشت، از بيمارستان بيرونش كردند، آمد خانه، سر قرار با عزراييل، كاسبهاي محل جمع شدند، پول جمع كردند، بردندش بيمارستان اما خميني، پول دادند، بستري شد، مداوا شد. فعلن برگشته به خانه. تا دوباره در كوچه ها بگردد و به معدود اهالي ِ دردآشناي محل سلام كند.

تف! فقرا اسم هم ندارند.

خر ِ خان ، با جُل ِ مخمل؟!؟!؟ بگو انصاف بود؟ خانه جهل خراب !
حيله است اين سخنان! کاش که مي فهميدي
اين عبارات مطلا ، همه موهومات است
بند را ه فقراست
چيست قانون کنوني ، خبرت هست از اين ؟
حکم محکومي ما
بهر آزاد شدن ، در همه روي زمين از چنين ظلم و شقا
چاره رنجبران ، وحدت و تشکيلات است .(1)

جهان و كار جهان جمله هيچ در هيچ است ------ هزار بار من اين نكته كرده ام تحقيق(2)

(1) ابوالقاسم لاهوتي (2) حافظ

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

والا

رفيقي داشتيم، رضا را مي گويم، برو بچ برق روزانه 79 خوب ميشناسندش، جملات معروف و قصار جالب و زيادي داشت، يكيشان اين بود كه " من نمي دانم چرا هر دختري به ما مي رسد توي آن 3 روزي است كه توبه كرده".

حالا شده قضيه ما، من نمي دانم چرا باز هر دختري كه به ما مي رسد ياد فلسفه زندگاني و گناه هاي كرده و ناكرده و عشق هاي شكست خورده و روش صحيح زندگي و ارتباط اجتماعي مي افتد و 3 ساعت فك مي زند، اما شنگول بازيهايش و فسق و فجورهايش و دادن هايش را مي برد پيش بقيه دوستان. راستش ما كه بخيل نيستيم خدايي. عقده هاي فروخورده و بالا آروده جن.سي هم نداريم خوشبختانه. به لطف روزگار كمبودي هم حس نمي كنيم و مي رسد بالاخره، اما به قول حميد (يكي ديگر از بر و بچ برق روزانه 79) " آدم بعضي وقتها شرمنده مي شود انقدر كه احمق فرضش مي كنند". بابا مگر مجبوري، مگر من حرفي زدم يا خواسته اي داشتم يا پيشنهادي دادم كه مي بري وقت ما را به گا مي دهي و چس ناله مي كني كه " آي و واي از اين همه نگاه كه فقط س.ك.س من را ميبينند و ..." ؟!؟ حالت را بكن خب. ما كه ضامن بهشت و جهنم تو نيستيم. حقيقتش را بخواهي كار درست را آنها مي كنند، نگاهي جز نگاه جن.سي كلن در اين جامعه و با اين اكثريتي كه در دخترها هست احمقانه ترين كار دنياست. توهم « يا پيش ما از غمها و بدبختي هايت حرف بزن و ناله كن به شرطي كه عوضش از آن طرف پشت سر ما كاري نكني كه بدبختيها دوباره به سرت بيايند و ناله هايت به دليل ديگري بلند شوند» و يا اينكه «سرت به كار خودت گرم باشد و وقتي با مايي ساكت باش».

ما كه روشمان را تغيير نمي دهيم، غصه نخور نگاهمان هم جن.سي نيست، ولي بالاغيرتا دست از سر ما بردار، اينبار كه تنها شديم ديگر مرثيه نخوان.

۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

همين

موج وبلاگي راه افتاده گويا در حمايت از مير حسين موسوي! لازم ديدم كه بگويم من در هر موجي براي حمايت از جنبش سبز مردم ايران شركت مي كنم. براي آنان احترام قائلم. آنان كه حضور دارند و آنها كه در قلبشان فقط علاقمندند. براي تمامشان. خودم هم هستم. جزيي از اين مردم. يك نفر از ميليونها.

اما به هيچ وجه از ميرحسين موسوي حمايت نمي كنم. فكر كنم اين وسط كه مير حسين موسوي سرش را كرده توي كاغذهايش و هي سخن پراكني مي كند و بيانيه ميدهد و شعار مي دهد، اگر كسي بايد حمايت شود همانا شيخ مهدي كروبي است، كه اگر 300 ميليون از جزايري گرفته است و اگر در بنياد شهيد زندان داشته است و كلي در دوران تصديش در بنياد شهيد خورده است، باز اينقدر مرد هست و انقدر شجاعت و ابتكار دارد كه حركت هايي مي زند كه آدم هاج و واج مي ماند و بعضي وقتها واقعن بايد به احترام كارهايش كلاه از سر برداشت. اتفاقن همين ابتكارهاست و همين شجاعت هاست كه موسوي ندارد. حتمن اول كروبي بايد به نمايشگاه مطبوعات برود تا موسوي به صرافت بيفتد براي اينكار. يا همين مراسم دشمن شكن 13 آبان. البته ترس از محبوبيت موسوي هم دليلي است براي اينكه جلوي او را با 10 تا موتور سوار مي گيرند (يعني با 10 تا موتور سوار مي شود جلويش را گرفت) اما خب چون كروبي آنچنان حمايت نمي شود خوب گويا اگر در تظاهرات شركت كند هم مشكلي نيست.

و اين هم از زيبايي هاي ملت ايران است گويا، كه آنزمان كه موسوي داشت خودش را براي بيانيه ي نمي دانم چندم آماده مي كرد، اين كروبي بود كه با نامه اش به رفسنجاني تشت رسوايي تجاوز در بازداشتگاه ها را بر زمين كوبيد و خوني تازه در رگهاي جنبش دميد، اما خب، شايد چون شعارِ يا حسين مير حسين قشنگ است، ملت فقط همين را مي گويند. شايد هم واقعن دوران طلايي امام، اوج آروزي ماست.

پ.ن.: پيام بهداشتي: غير از آنفولانزاي خوكي يا همان نوع A ، آلزايمر هم بيماري ِ خطرناكيست.

۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

چون است حال بستان

1- آِي اي دوستان من ....

2- زماني كه پاتوق همه دبيرستانهاي دخترانه بود، او دم دبستانهاي پسرانه مي ايستاد. اوائل فكر مي كرديم بچه باز است، يا از اين بيماريهاي كه اسم اجق وجق خارجي دارد گرفته است.
فقط سالها بعد بود كه فهميديم براي پسربچه ها آنجا نمي ايستاده، مادرهاي پسربچه ها برايش جذاب بودند. آن سالها پسرم كلاس دوم دبستان بود و دخترم تازه به دنيا اومده بود.

۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

كلينت ايستوود

از وقتي به خاطر اينكه پروژه هاي N248 و N249 رسيده اند به پيك كاري خودشان و ما مجبوريم از 7 صبج تا 8 شب شركت باشيم و پنج شنبه ها و جمعه ها هم برويم شركت و بعد خسته و كوفته برسيم خانه و شامي و سلامي و خواب، نگاه اطرافيان به ما عوض شده، وقتي بهمان نگاه مي كنند يك لبخندي مي زنند كه يعني ديگر اميد مرد شده و احساس مسوليت و وارد زندگي شده و... . من نمي دانم اين چه مرد شدني است كه لازمه اش بيخيال شدن همه علايق و به گا دادن بهترين سالهاي عمر آنهم به بدترين وجه ممكن و به خاطر يك مشت ريال است؟!؟!؟!؟!؟

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

ماجراهاي شركت و منزل

اين گربه هاي حياط شركت ما با آدميزاد اخت شده اند، براي سيگار كشيدن كه پايين مي رويم بدو مي آيند دور و برمان تا ببينند چيزي برايشان آورده ايم يا نه، اگر آورده باشي كه خودشان را حسابي به پر و پايت مي مالند و لوس مي كنند تا خوراكيشان را بگيرند، اگر چيزي نياورده باشي محل سگ هم بهت نمي گذارند و براي خودشان توي حياط مي چرخند. اين چرخه دو سه بار كه تكرار شود مي فهمند كه تو كه به حياط مي روي فقط دود توليد مي كني و چيزي توي چنته ات نيست. ديگر وقتي وارد حياط مي شوي تو را تخم خودشان هم حساب نمي كنند.

يكي دو تا از همكارهاي ما هستند كه عميقا فكر مي كنند هنوز هدف جنبش سبز رييس جمهور كردن موسوي است. اينها اميدوار به كنار آمدن حكومت با خواست ملت هستند و دوست دارند در سايه همين جمهوري اسلامي به خواسته هايشان برسند. باور هم ندارند كه اين نظام اصلاح پذير نيست. يعني اصولن به نقص خودش اعتقادي ندارد كه بخواهد اصلاح بشود. اينها همانهايي هستند كه وقتي اوباما با احمدي نژاد پشت ميز مذاكره نشست و بودجه حقوق بشر ايران را قطع كرد، كلي ناراحت شدند و مي گفتند از اوباما ديگر انتظار نداشتيم. اينها وقتي اوباما مي گويد خليج، فقط سكوت مي كنند. خب، ذوق دارند ديگر. آدم است خب، ذوق دارد.

بعد از 4 شب كه منزل دوست نازنين و دلپذيري بوديم، جدا از تي شرتهايي كه يقه هايشان رژ لبي بود و اول از همه دخترهاي شركت كشفشان كردند و دست گرفتند براي خودشان، وقتي به خانه رسيديم و شب رفتيم كه پدرمان را بغل كنيم و از روي محبت كنارش دراز بكشيم، صدايش را از زير ملافه درآورد كه "هي اميد اميد؛ بروكنار اين منم اين منم، اشتباه نگيري يه وقت"

پ.ن: شايد بايد خوشحال يود براي اين دخترك بي پناه -سهيلا- كه بالاخره بعد از سالها مزه آرامش را چشيد. خواب ابدي. آنهم براي فتلي كه ولي دم نداشت اصولن. خب وقتي دليل اثبات زنا مي شود علمِ قاضي، دليل اعدام سهيلا هم مي شود خواستِ قاضي. فرشته سر در ديوان عدالت ِ ما هم از اين دختر هاي حشري ِ عقده اي ِ مسجد.ي از آب در آمد.

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

به تخمم

زندگي مان شده كار و خانه و فيلم و كتاب و اينترنت و اينترنت و كتاب و فيلم و خانه و كار. يك روزي احتمالا به خودمان مي آييم كه براي زندگي كردن دير است و براي مردن زود.

شايد راهش اين است كه تا دير نشده برويم كافي شاپ 78 يا 87 يا هر كوفتي كه اسمش هست، افشره خيار بخوريم و ليمو و نعناع و يخ. حرف نزنيم اصلن، هيچ اصراري به حرف زدن هم نداشته باشيم. در سكوت نوشيدني هايمان را بخوريم و كاري به كار زندگي نداشته باشيم.

پ.ن: خوبي كار اين است كه شايد وقتي به خودمان آمديم ببنيم جز كاري كه كرديم هر كار ديگري هم كه مي كرديم فرقي نداشت.

۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

بخواب بابا معامله

1- در كشورهاي متمدن پايان جنگهاي خونين و سخت را جشن مي گيرند، در دنياهاي پايينتر آغاز جنگهاي خانمان سوز را گرامي مي دارند.

2- در كشورهاي متمدن شما درخيابان پليس مسلح نمي بينيد، سرتان را كه بلند مي كنيد افسري با باتوم و لباس هاي انتظامي جلوي رويتان نيست، اما همينكه شما يا هر كسي خلافي بكند ناگهان 1000 پليس بر سر شما يا او مي ريزند. در دنياهاي پايينتر شما سر كوچه تان، دم در خانه تان، در تمام خيابانهاي شهر، در ميدانهاي اصلي شهر و كلن همه جا پليس مي بينيد، آنهم نه پليس معمولي، پليسهاي ضد شورش با باتوم و لباسهاي پلنگي و كلاه هاي كج و قيافه هاي ترسناك، اما وقتي مردي با مسلسل خانواده اش و همسايه اش را به رگبار مي بندد، 40 دقيقه طول مي كشد تا پليس به محل برسد، آنهم بعد از چند بار تماس با پليس.

پ.ن. : آن خبرنگار عراقي كه به صورت جرج بوش كفش پرتاب كرده بود گويا آزاد شد. 1 سال هم زندان نبود فكر كنم!!! داشتم فكر مي كردم اگر در ايران كسي به صورت احمدي ن‍ژاد كفش پرت كند، چه اتفاقي براي خودش و خانواده اش و گربه هاي كوچه شان و درختهاي محله شان و معلم هاي مهد كودكش و ... خواهد افتاد.

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

دل به دل راه دارد

قبلا هم گفته ام، مغز آدم همين جوري قفل مي كند. اينكه احساس كني بايد درباره اتفاقات دو سه ماه اخير بنويسي. يك متن تاثير گذار، متني كه حاوي نظراتت و احساساتت و عقلانيت هايت درباره چيزهايي كه اتفاق افتاده باشد. تحليل هاي حسابي، بررسي هاي عميق و ... اما نتواني.

يعني اينكه هيچ تحليلي نداشته باشي، هيچ نظري درباره چه خواهد شد. هيچ نظري درباره چه بايد كرد. و نتيجه اينكه كلن چيزي نداري براي گفتن و نوشتن و حتي انجام دادن. و بدبختي هم اين باشد كه بخواهي حرف بزني، داد بزني، باشي، اما نشود. و هي در طول روز زمزمه كني "ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم --- موجيم كه آسودگي ما عدم ماست". و بعد ببيني آسوده نيستي اما ساكني و درگير زومرگي و درنهايت به اين نتيجه برسي كه آن "عدم"ي كه مي گويند همين است.

بعد شرايط طوري مساعد شود كه همان انديشه قديمي به سراغت بيايد كه اينها همه خوب است. سبز بودن و جنبش داشتن و ...، اما براي تغيير شگرف و موفقيت آميز در ايران بايد منتظر خيزش طبقه كارگر بود و تلاش كرد. كه جنبش طبقه متوسط به جايي نمي رسد. كه مهمترين عامل تحول در جامعه عوامل اقتصادي است. البته اين تفكر بيشتر از آنكه بخواهد از بينش سرچشمه گرفته باشد از تجربه آمده باشد.

و بي حوصلگي. و همين ديگر.

اين نيز بگذرد

تمام الفاظ جهان را در اختيار داشتيم
و آن نگفتيم
كه به كار آيد
چرا كه تنها يك سخن در ميانه نبود
آزادي
ما نگفتيم
تو تصويرش كن
* احمد شاملو

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

تخم كفتر

چند وقتي است صبجها كه از خانه بيرون مي آيم يا وقتي كه در شركت از دستشويي خارج مي شوم يادم مي رود زيپ شلوارم را ببندم. كم كم دارم پير مي شوم.

۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه

امروز ...

بعد از حضور عظيم مردم در راهپيمايي روز قدس در ايران ياهو مسنجر و سرويس گوگل مسدود شده اند. و من بعد از ساعتها به كمك فاير فاكس و نرم افزار "تر" موفق شدم وارد سرويس گوگل بشوم.

تلويزيون از پخش مستقيم بازي بين استقلال و استيل آذين خودداري كرد و دليل آن نقص فني اعلام شد. آگاهان گفتند مسلما اين عدم پخش بازي به دليل نقص فني بوده و هيچ ربطي به نحوه حضور مردم در ورزشگاه آزادي و يا شعارهاي سر داده شده توسط آنها ندارد. اينكه شبكه جام جم لحظاتي از بازي را به صورت سياه و سفيد پخش كرده هم ربطي به رنگ لباس طرفداران دو تيم كه قاعدتا بايد آبي و قرمز باشد ندارد.

دوستي مي گفت بعد از روزها ياس و انزوا، امروز حضور مردم در خيابانها و با نمادهاي سبز را كه ديدم، از زندگي كردن در كنار چنين مردمي به خودم افتخار كردم.

اين نماز باطله پيش نماز قاتله
ما بچه هاي جنگيم بجنگ تا بجنگيم

امروز ... روز لذت بخشي بود.
همين و تمام

۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

اين نيز بگذرد

اصولن خطرناكترين چيزها در اين دنيا، مقدس ترينشان هستند.
اصولن وحشيترين قصاب ها در اين دنيا، مومن ترينشان هستند.
اصولن زورگو ترين ديكتاتورهاي دنيا، احمق ترينشان هستند.
اصولن كثافت ترين نظامي هاي دنيا، پولدارترينشان هستند.
اصولن قابل ترحم ترين داعيه داران مذهب در دنيا، حكومتي ترينشان هستند.
اصولن موفق ترين مبارزان دنيا، صبور ترينشان هستند.
.
دنيا كه اينطور نمي ماند رفيق. حتي تصور اينكه با دستگيري خاتمي يا كروبي يا موسوي اين غائله براي حاكمان ختم به خير خواهد شد، ابلهانه است. و خوب است كه انسان بعضي وقتها از نوك دماغش آنورتر را هم ببيند. برخي جريانهاي آرام آبي هم گاهي آنچنان سيلي مي شوند كه بنيان سد و سد ساز و كارخانجات توليد كننده بتون را هم خواهد كند. روزگار است ديگر، بالا و پايين دارد.
.
پ.ن: خودمانيم، جدي جدي دخل كلي مراسم مذهبي و سياسي و تبليغي و ... هم آمده است اين روزها، شايعه شده كه در پي آزاد شدن فلسطين از چنگال اسراييل غاصب، ديگر به راهپيمايي روز قدس نيازي نيست. خودمانيم، كي فكرش را مي كرد؟!؟!؟!؟

۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

آگهي و چيزهاي ديگر

1- احيانن كسي را دور و برتان سراغ نداريد كه يك سوئيت 35 متري خالي داشته باشد و بخواهد به يك جوان موجه و مثبت اجاره دهد؟ البته بدون پول پيش!

يا احيانن كسي را سراغ نداريد چيزي در حدود 5 ميليون پول اضافي داشته باشد براي قرض دادن به يك جوان موجه و مثبت براي اجاره كردن يك سوئيت 35 متري؟
سنمان رفته بالا! در كشورهاي مترقي آدمهاي به سن من 10 سالي هست براي خودشان مستقل زندگي مي كنند. بس باشد بايد ماندن ورِ دلِ پدر مادرمان.

2- از آن پس ديگر هيچ زني فريبم نداده، چرا كه ديگر هرگز زير باران به انتظار زني نايستاده ام.*
*. ميعاد در سپيده دم. رومن گاري

3- بعضي ها با خودشان رودربايستي دارند، احتياج داشتن به ديگران كه چيز بدي نيست، هي الكي ميخواهد بگويد من به كسي نيازي ندارم و وقتي هم كسي به شان ميگويد كه به من نياز داري فورا شاكي مي شوند و غوغا مي كنند كه آي به من توهين كردي و ...
بيخيال برادر، زندگي آنقدر ها هم جدي نيست، دايورتش كن به تخمت و بگذار برود براي خودش. والا ...

۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

ليكن چه چاره با بخت گمراه

1- هي پسر! به خودم حق مي دهم احساساتي بشوم و به شجريان، به عنوان يك هنرمند ايراني افتخار كنم. خصوصا آنجايي كه گفت: "اينا!!!!! ديگه نمي تونن كشور رو اداره كنن، فقط كنترل مي كنن". دمت گرم استاد.

2- فقط زماني مي فهمي تنها خودت هستي كه ميتواني كاري براي خودت بكني كه ديگر كاري از دستت بر نمي آيد.

3- باور پذير نباشد شايد، اما وقتي مي گويي چه خبر و پاسخ مي دهم خبري نيست، واقعن خبري نيست. هيچ خبري. شايد اين از معايب زندگاني ما باشد اما همين است كه هست. آرامش در حضور ديگران.

4- آيين تقوا ما نيز دانيم.

۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

من اميدوارم و خوشحال

آدمها وقتي از سير حوادثِ زندگي و يا اتفاقاتي كه مي افتد شوكه مي شوند كه در ذهنشان چيز ديگري را ساخته و پرداخته باشند و انتظار خاصي داشته باشند. مثلن وقتي يك علاقمند به قوتبال در ذهنش انتظار داشته باشد كه تيم ملي فوتبال ايران در جام جهاني قهرمان شود، وقتي تيم از مرحله گروهي هم بالا نرود شوكه مي شود، سرخورده مي شود، نا اميد مي شود و شايد براي مدتي -كوتاه يا بلند- بيخيال فوتبال هم بشود. و علاقمند ديگري ممكن است در ذهنش انتظار داشته باشد كه تيم ملي ايران در جام جهاني بازي هاي زيبايي ارائه دهد و باختهاي آبرومند و مساوي هاي دلپذيري داشته باشد، چنين فردي از اينكه تيم مورد علاقه اش سوم گروه بشود هم خوشحال خواهد بود و اميدوار به آينده. اينكه اين تصور در ذهن ما چطور شكل مي گيرد بستگي دارد به ميزان آگاهي ما از شرايط موجود، ميزان اشراف ما به امكانات موجود و همينطور ميزان دانش ما نسبت به سير طبيعي حوادث و ميزان نااميدي ما بستگي دارد به ميزان اميدواري ما قبل از آنكه اتفاقي بيفتد يا جرياني شكل بگيرد.

حالا اين مساله داستان ماست و برخي دوستان و آشنايان دور و نزديك كه از شرايط به وجود آمده براي جنبش سبز، تا حدودي سرخورده شده اند و نااميد. و تحليل مي كنند كه اينها حالا حالاها هستند و نداها و سهرابها فدا شدند و خونشان پايمال شد و رفسنجاني به ملت پشت كرد و اينها همه با همند و اختلافهاشان بازي است و خطر را كه احساس كنند به هم مي چسبند و ... . تصور من اين است كه چنين افرادي انتظار داشتند كه با حضورشان در صحنه بتوانند در كوتاه مدت حقشان را بگيرند يا نتايج انتخابات باطل شود، انتظار داشتند كه تجمعات عظيم و باشكوهي مانند آنچه در 25 خرداد رخ داد ادامه يابد و شعارشان كه مي گفتند: "تا احمدي نژاده هر روز همين بساطه" شكل حقيقت به خودش بگيرد و ملت و خودشان هميشه در صجنه باشند تا نيل به پيروزي نهايي. از شما چه پنهان شايد ما هم چنين اميدي داشتيم. اما تا قبل از 30 خرداد و تا قبل از روشن شدن ابعاد ظلمي كه بر اين ملت رفت و كشتاري كه شد. 30 خرداد نقطه عطف جرياني بود كه به آن جنبش سبز هم مي گويند. جرياني كه به اذعان همه خيزش طبقه متوسط جامعه ايران بود. و آنچه بعد آن اتفاق افتاد سير طبيعي و سرنوشت تاريخي ِ تمام چنبشهاي مدني ِ طبقه متوسط شهري. نمي خواهم وارد بحث هاي طبقاتي بشوم، اما حقيقت اين است كه هر حركتي خصوصيات خود را از عاملانش مي گيرد. و بوجود آوردنگان جنبش سبز، ما مردم طبقه متوسطي بوديم كه يا كارمنديم يا كاسب جزء. وابستگيهايي داريم، ثبات زندگي و روزمره اي داريم و علايقي. و مشخصا مقدار معيني هم هزينه مي دهيم براي رسيدن به خواسته هايمان. كم يا زياد، اين خصوصيت جنبشهاي طبقه متوسط شهري است كه خون نمي دهد، به مبارزات قهري كه خشونت لازمه آن است دست نمي زند و به عبارت ديگر ميزان معيني هزينه مي دهد.
و نكته اينجاست كه اين مساله بد نيست، خجالت آور و نااميد كننده نيست، اگر كمي آرام باشيم، اگر كمي منصفانه نگاه كنيم و بتوانيم شرايط موجود در جامعه را بسنجيم، ميزان امكانات مردم - چه از نظر اطلاع رساني و رسانه اي- و چه در منظرهاي ديگر را جمع بندي كنيم و اگر يادمان نرود كه خشونتي كه اعمال شد تا چه حد زياد بود و بيرحم، انگاه شايد بتوانيم قبول كنيم كه در شرايط موجود، آنچه اتفاق افتاد از سر تمام جنبشهاي مدني هم زياد است. آن اتحادي كه بين مردم به وجود آمد، همين نگاه هايي كه امروز بين من و شما رد و بدل مي شود، با توجه به رخوت قبل از انتخابات، با توجه به سكون و ركود و روزمرگي كه ما دچارش شده بوديم گام بسيار بزرگي براي رسيدن به جامعه اي بالغ و پرشعور است. گامي كه بسيار بلندتر از حد انتطار هم برداشته شد و نتايج بسيار عالي و خارج از حد تصوري هم خواهد داشت.

۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

بازگشتي سرافراز

1- در اين مدت نه اينكه نخواهم بنويسم، كه خيلي هم دلم مي خواست بنويسم. نه تنبلي ِ مادر زادي نگذاشته باشد، كه در آفيس ورد نوشتم و براي خودم سيو كردم، و نه اينكه حرفي براي گفتن نداشته باشم كه داشتم و اتفاقن در مورد وزراي زن در كابينه اجمدي ن‍ژاد نوشتم. فقط مساله اينجا بود كه از آنجا رانده شده بوديم و از اينجا مانده بوديم. آنهم براي سيستم هاي كامنت گذاري كه كلي دوستان فحش و فضيحت بارمان كردند كه نمي شود كامنت گذاشت. اما خب مهندس برقيم مثلا. درستش كرديم. حالا مي شود حتي ناشناس كامنت گذاشت. خودم هم جو گير شدم و ناشناس كامنت مي گذارم.
2- خب شروع مي كنيم به نوشتن. از همين فردا. يا همين امشب. يا همين الان. خدا را چه ديدي. مگر مي شود بگذاريم مهاجرتمان به گا برود.

۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

گفت آسان گیر کارها

1- کامنت گذاشتن اینجا چندان هم سخت نیست. البته اگر با این اینترنتهای زغالی و مشکلات شخصی و خانوادگی که بلاگر با خودش دارد آدم موفق شود صفحه کامنتها را باز کند. اما در هر حال اگر موفق به باز کردن صفحه کامنتها شدید، توی منوی آن پایین گزینه open id را انتخاب کنید. بعد هر فحش و فضیحتی که دلتان خواست بگویید.
2- همین.

۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

مهاجرت

و این است شاید پیشانی نوشت ما در تمامی دنیاها، مهاجرت. حتی در دنیای مجازی و باز هم تحت فشار و به عنوان اعتراض شاید. رفتن به جایی جدید، به سوی غرب، به آرزوی آزادی، آزادی ِ نوشتن حتی.