۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

نمي تواني برادر، نمي تواني

1- بلاگر فيل.تر شده! كه ديگر ننويسيم. ديگر نخوانيم. خب ما مي نويسيم. و دوباره مي خوانيم. همچنان. كو.ن لق فيل..تر چي! با اين تفاوت كه هر چه اينجا بنويسيم توي بلاگفا هم آپديتش مي كنيم. شايد يكي هم در پرشين بلاگ باز كنيم، يا بلاگ اسكاي. يا هر قبرستان ديگري كه سرويس رايگان وبلاگ نويسي مي دهد. خودمان را تكثير كنيم. بشويم از نسل آن اژدهايي كه سرش را بزنند به جايش 2 تا در بباورد. با اين تفاوت كه اين بار سرش را هم نمي توانند بزنند.


2- عزيزي مي گفت: "هيچ وفت نفهميدم 1000 كيلومتر مرز مشترك به مدت 70 سال با مركز حكومتهاي كارگري جهان چطور نتوانست هيچ تاثيري در انديشه و حكومت و هيچ چيز ايراني ها بگذارد. بطوريكه يك تشكل كارگري منسجم، يك سنديكا، يا اصلن همه اينها سرمان را بخورد، يك روح همبستگي كارگري در اين مملكت نيست." به هر حال، اول ماه مه، روز جهاني كارگر، مبارك نبود هم نبود، گور پدر روز و تبريكاتش. تبريك روز كارگر به كارگر گرسنه ي بيكار يا گرسنه ي حقوق نگرفته يا گرسنه از اعتصاب غذا يا كارگر زنداني يا كارگر شكنجه شده يا كارگرتحقير شده مثل سشوار خريدن براي كچل هاست. فحش است كلن.

3- حالا از ما كه گذشت، ولي اگه شبي نصفه شبي به كسوني مثل ما قلندر و مست خراب، برخوردي، اون چشا رو هم بيار. يا اقلن ديگه اين ريختي بهش نيگا نكن. آخه من قربون هيكلت برم، اگه هر نيگا بخواد اينجوري آتيش بزنه، تا حالا تموم دنيا كه باهاس سوخته باشه.

4- و باز هم ناقص شد. انگار باز هم چيزي براي گفتن مانده اما نمي دانيم چيست و كلمات گم مي شود براي بيانش. اين صفحه سفيد بلاگر مثل سفيدي بدن دختركي جوان بدجور ما را مي خواند به خودش. اما گويا پير شديم كم كم، چيزي برايمان نمانده به جز حسرت. حسرت نگاه بر طنازي كه بر بدن خودش دست مي كشد و اغوا مي كند، غافل از اينكه ...

5- اين مادر قح.به ها چرا وبلاگ احمقانه هاي ما توي بلاگفا را فيلتر كردند؟ آنجا كه خيلي وقت است نمي نويسيم ما!! جدن واجب شد در بقيه سرويس ها وبلاگ باز كنيم. بچرخ تا بچرخيم برادر!
1- بلاگر فيلتر شده! كه ديگر ننويسيم. ديگر نخوانيم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

ناتمام

1- در تاكسي  :
راننده:  آره علي جان، با 26 سال بازنشته كردم خودمو، خسته شده بودم، اين قانون 25 سال به ما خورد. بازنشته شديم.
علي جان: خونه رو هم عوض كردين؟ نميبينمت تو محل چن وقته!
راننده: آره ديگه، خونه كوچيك بود، عوض كرديم، ميخواستم خونه تو بهنود بخرم (بهنود خياباني در جنوب غرب تهران)، زورم نرسيد، رفتم تو خيابون كاشون خريدم 70 متر. (كاشان خياباني در جنوب تر ِ غرب تهران)
من : جناب بعد از 26 سال كار زورتون نرسيد يه خونه 70 متري تو بهنود بخرين؟
راننده: نه آقا نشد.
من: ..........ي.......ر تو اين مملكت.

2- در شركت:
من: فلاني تفريح بابات تو كانادا چيه؟
فلاني: يه رفيق كاناديي داره، آخر هفته ها با مجوز اون ميرن شكار گوزن.
من: :)) دمش گرم. تفريح تو كه پسرشي تو ايران چيه؟
فلاني: آخر هفته ها ج............ق مي زنم.

3- ادامه خواهد داشت ... اما نه مثل بالايي ها...

۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

1- دنيا دنيايي است كه به كام آدمهاي مادر قح.به باشد. آدمهاي ساده زرنگي هم كه بخواهند بكنند آن چنان توي پاچه شان مي رود كه نفهمند از كجا به كجايشان فرو رفته. تقصير خودشان هم هست. تو كه بلد نيستي جاكشي را گه مي خوري مي پيچي به بازي برادر. آخرسرش خودت و زندگيت را به گا مي دهي. هم خودت هم همان دختر بدبختي كه آنقدر هم دوستش داري و زير يك سقف با تو زندگي مي كند مثلن.

2- رابطه هايي كه حضور 2 طرف براي همديگر مهم نيست و باري به هر جهت و فقط به خاطر اينرسي ادامه دارند را يك جرقه مي تواند به هم بريزد. حالا اين جرقه يا خودش به وجود مي آيد يا يكي به دنبال بهانه اي مي گردد براي زدن جرقه. در هر دو حال فرقي نمي كند. نتيجه اش آزادي است.

3- آخ كه چقدر، آخ كه چقدر، آخ كه چقدر اين داستان را دوست دارم :

۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

هي روزگار ...

1- مشكل اينجاست كه چند وقتي است فهميده ام در برخوردهاي 2 نفره هيچ حرف جدي اي براي گفتن ندارم. جز با چند نفر از دوستانم كه تعدادشان به تعداد انگشتهاي يك دست هم نمي رسد. با بقيه هيچ حرف جدي اي ندارم بزنم، يعني تا وقتي بحث شوخي و ك.س شعر گفتن و متلك انداختن و كل كل كردن و حرفهاي بي ارزش صد تا يك غاز باشد مشكلي نيست. هستم تا آخرش. اما امان از اينكه بخواهم دقيقه اي پيش كسي بمانم و با هم حرفهاي جدي بزنيم. حرفهايمان محدود مي شود به "چطوري، چه خبر، چه مي كني" و تمام. قبلن اينطور نبود راستش، اما حالا هر چقدر فكر مي كنم يادم نمي آيد كي اينطور نبود و از كي اينطور شد. بلد بودم گپ زدن را، ارتباط برقرار كردن را. آدم خوش مشرب اجتماعي بودم، كسي از گفتگو با من خسته نمي شد. و خودم هم از صحبت با ملت خسته نمي شدم. حالا دارم فكر مي كنم اين منم كه از مردم خسته مي شوم يا اين ديگرانند كه از من خسته مي شوند يا هيچ كدام، اين منم كه از خودم خسته مي شوم؟

2- بر ماست فرداي روزي كه اوضاع به هر روي و به هر نحو عوض شد، اين ض..ر.غا.مي را بگيريم خشك خشك بكنيمش. (عفت كلام هم داشتيم يك زماني، كه چند وقتي است فهميده ام عفت كلاممان هم رفته پيش عفتي كه تا چند وقت پيش چپانده بودندش لاي لنگ دخترهاي بيچاره از همه جا بي خبر، هر دو نشسته اند آن بالاها به ما مي خندند كه خودمان را درگير چه دروغهاي شاخ و دم نداري كرده بوديم به نام عفت و ادب و متانت و نجابت.) بر مي دارد فيلم آمريكايي نشان مي دهد كه آخرش زن خانواده مي گويد "گه خوردم آمدم بيرون از خانه كار گرفتم، جاي من توي خانه پيش بچه هاست، مي خواهم به تو تكيه كنم،  تو مرد مني جاكش (جاكش اش را خودم اضافه كردم). كه نتيجه بگيرد كه آمريكايي هم مي گويند زن بايد برود توي خانه بچپد توي آشپزخانه و باز تنها جايي كه زن مي تواند با مرد همشانه باشد توي رختخواب است و بس.

3- جديدا شايعه شده آن 8/98 درصدي كه امروز به ج.ا راي دادند تقلب هم تويش بوده. توي مساجد و مدارس و هر جا كه حوض راي گيري بوده ملت جو زده ي حمال راي هاي تو صندوق را عوض مي كرده اند، بدبختها فكر مي كرده اند علي آباد هم شهري است.