۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

گاهی فکر می کنم روشهایم به کل غلط است. اینکه می گذارم هر چیزی روال طبیعی خودش را طی کند. شانتاژ نکردنم چه در روابط اجتماعی و چه در روابط فردی و خصوصی. احساس می کنم کم کم شبهه اهمیت ندادن و ناامید شدن

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

ندارد

اگر بخواهی جنتلمن باشی، فکر می کنند مشکل مردانگی ای چیزی داری، یا خواجه ای به قول معروف، یا ناتوانی داری، یا راست نمی شود اصطلاحن!
- رفیقی داشتیم که سال سوم دانشگاه ازدواج کرد، یکی از بچه ها اتفاقی پدر داماد را دید و پرسید "راسته که فلانی ازدواج کرده" پدر گرامی جواب داد " اگر راست نبود که ازدواج نمی کرد"

اگر بخواهی سکوت کنی، فکر می کنند لالی، یا چلمنی، یا حرف زدن بلد نیستی، یا مخت نمی کشد جواب بدهی، یا پپه ای به قول معروف، یا اسکلی اصطلاحن!

اگر بخواهی دعوا راه نیندازی و تو کوچه و خیابان جلوی بچه های 7 ساله فحش های کشدار و مادر و خواهر ندهی، فکر می کنند ضعیفی، وجود نداری، ترسویی، بی شخصیتی به قول معروف، یا بی خایه ای اصطلاحن!

اینطورهاست رفیق. همین است که هست ...

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

ما را به رندي ...

آقاي پيروز مرد. بعد از چندين و چند ماه مراقبتهاي كامل پزشكي در منزل و بهترين بيمارستان هاي تهران و پرستارهاي پير و جوان - جوانترينشان حاضر شد با 20 هزار تومان با ما بخوابد، ترس از آيروريزي و هوچيگري بعدش پشيمانمان كرد- و بهترين دكترها و بهترين تغذيه و ... . علت مرگ، كهولت سن. دور و بر 100 سال شايد. كمي كمتر و بيشتر. از او چيزي در حدود 10 ميليارد دارايي مانده است. جنازه را از بيمارستان مهراد به بيمارستان شهداي تجريش منتقل كردند تا در سردخانه نگه دارند كه پسرش و عروسش از آمريكا بيايند، پسر كوچك و دختر يكدانه اش هم آمدند و جنازه را در قبري 15 ميليون توماني در خوش آب و هواترين منطقه بهشت زهرا به خاك سپردند.

پيرزني 65 ساله، تحت پوشش كميته امداد امام خميني، با مقرري ماهيانه 20 هزار تومان و150 هزار تومان اجاره خانه - خانه كه نه، اتاق، اتاق كه نه، لانه ي مرغ، لانه ي مرغ كه نه، سوراخ موش- كه با راه رفتن در خيابان و سلام كردن -فقط سلام كردن- به معدود اهالي ِ آشناي محل و گرفتن پولي از آنها و گاهي صدقاتي كه مردم كنار ميگذارند و به او مي دهند، امرا معاش مي كند. بيمار شد، آنفولانزا، بيمارستان امام خميني براي بستري و مداوا كردنش پول مي خواست، نداشت، از بيمارستان بيرونش كردند، آمد خانه، سر قرار با عزراييل، كاسبهاي محل جمع شدند، پول جمع كردند، بردندش بيمارستان اما خميني، پول دادند، بستري شد، مداوا شد. فعلن برگشته به خانه. تا دوباره در كوچه ها بگردد و به معدود اهالي ِ دردآشناي محل سلام كند.

تف! فقرا اسم هم ندارند.

خر ِ خان ، با جُل ِ مخمل؟!؟!؟ بگو انصاف بود؟ خانه جهل خراب !
حيله است اين سخنان! کاش که مي فهميدي
اين عبارات مطلا ، همه موهومات است
بند را ه فقراست
چيست قانون کنوني ، خبرت هست از اين ؟
حکم محکومي ما
بهر آزاد شدن ، در همه روي زمين از چنين ظلم و شقا
چاره رنجبران ، وحدت و تشکيلات است .(1)

جهان و كار جهان جمله هيچ در هيچ است ------ هزار بار من اين نكته كرده ام تحقيق(2)

(1) ابوالقاسم لاهوتي (2) حافظ

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

والا

رفيقي داشتيم، رضا را مي گويم، برو بچ برق روزانه 79 خوب ميشناسندش، جملات معروف و قصار جالب و زيادي داشت، يكيشان اين بود كه " من نمي دانم چرا هر دختري به ما مي رسد توي آن 3 روزي است كه توبه كرده".

حالا شده قضيه ما، من نمي دانم چرا باز هر دختري كه به ما مي رسد ياد فلسفه زندگاني و گناه هاي كرده و ناكرده و عشق هاي شكست خورده و روش صحيح زندگي و ارتباط اجتماعي مي افتد و 3 ساعت فك مي زند، اما شنگول بازيهايش و فسق و فجورهايش و دادن هايش را مي برد پيش بقيه دوستان. راستش ما كه بخيل نيستيم خدايي. عقده هاي فروخورده و بالا آروده جن.سي هم نداريم خوشبختانه. به لطف روزگار كمبودي هم حس نمي كنيم و مي رسد بالاخره، اما به قول حميد (يكي ديگر از بر و بچ برق روزانه 79) " آدم بعضي وقتها شرمنده مي شود انقدر كه احمق فرضش مي كنند". بابا مگر مجبوري، مگر من حرفي زدم يا خواسته اي داشتم يا پيشنهادي دادم كه مي بري وقت ما را به گا مي دهي و چس ناله مي كني كه " آي و واي از اين همه نگاه كه فقط س.ك.س من را ميبينند و ..." ؟!؟ حالت را بكن خب. ما كه ضامن بهشت و جهنم تو نيستيم. حقيقتش را بخواهي كار درست را آنها مي كنند، نگاهي جز نگاه جن.سي كلن در اين جامعه و با اين اكثريتي كه در دخترها هست احمقانه ترين كار دنياست. توهم « يا پيش ما از غمها و بدبختي هايت حرف بزن و ناله كن به شرطي كه عوضش از آن طرف پشت سر ما كاري نكني كه بدبختيها دوباره به سرت بيايند و ناله هايت به دليل ديگري بلند شوند» و يا اينكه «سرت به كار خودت گرم باشد و وقتي با مايي ساكت باش».

ما كه روشمان را تغيير نمي دهيم، غصه نخور نگاهمان هم جن.سي نيست، ولي بالاغيرتا دست از سر ما بردار، اينبار كه تنها شديم ديگر مرثيه نخوان.

۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

همين

موج وبلاگي راه افتاده گويا در حمايت از مير حسين موسوي! لازم ديدم كه بگويم من در هر موجي براي حمايت از جنبش سبز مردم ايران شركت مي كنم. براي آنان احترام قائلم. آنان كه حضور دارند و آنها كه در قلبشان فقط علاقمندند. براي تمامشان. خودم هم هستم. جزيي از اين مردم. يك نفر از ميليونها.

اما به هيچ وجه از ميرحسين موسوي حمايت نمي كنم. فكر كنم اين وسط كه مير حسين موسوي سرش را كرده توي كاغذهايش و هي سخن پراكني مي كند و بيانيه ميدهد و شعار مي دهد، اگر كسي بايد حمايت شود همانا شيخ مهدي كروبي است، كه اگر 300 ميليون از جزايري گرفته است و اگر در بنياد شهيد زندان داشته است و كلي در دوران تصديش در بنياد شهيد خورده است، باز اينقدر مرد هست و انقدر شجاعت و ابتكار دارد كه حركت هايي مي زند كه آدم هاج و واج مي ماند و بعضي وقتها واقعن بايد به احترام كارهايش كلاه از سر برداشت. اتفاقن همين ابتكارهاست و همين شجاعت هاست كه موسوي ندارد. حتمن اول كروبي بايد به نمايشگاه مطبوعات برود تا موسوي به صرافت بيفتد براي اينكار. يا همين مراسم دشمن شكن 13 آبان. البته ترس از محبوبيت موسوي هم دليلي است براي اينكه جلوي او را با 10 تا موتور سوار مي گيرند (يعني با 10 تا موتور سوار مي شود جلويش را گرفت) اما خب چون كروبي آنچنان حمايت نمي شود خوب گويا اگر در تظاهرات شركت كند هم مشكلي نيست.

و اين هم از زيبايي هاي ملت ايران است گويا، كه آنزمان كه موسوي داشت خودش را براي بيانيه ي نمي دانم چندم آماده مي كرد، اين كروبي بود كه با نامه اش به رفسنجاني تشت رسوايي تجاوز در بازداشتگاه ها را بر زمين كوبيد و خوني تازه در رگهاي جنبش دميد، اما خب، شايد چون شعارِ يا حسين مير حسين قشنگ است، ملت فقط همين را مي گويند. شايد هم واقعن دوران طلايي امام، اوج آروزي ماست.

پ.ن.: پيام بهداشتي: غير از آنفولانزاي خوكي يا همان نوع A ، آلزايمر هم بيماري ِ خطرناكيست.

۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

چون است حال بستان

1- آِي اي دوستان من ....

2- زماني كه پاتوق همه دبيرستانهاي دخترانه بود، او دم دبستانهاي پسرانه مي ايستاد. اوائل فكر مي كرديم بچه باز است، يا از اين بيماريهاي كه اسم اجق وجق خارجي دارد گرفته است.
فقط سالها بعد بود كه فهميديم براي پسربچه ها آنجا نمي ايستاده، مادرهاي پسربچه ها برايش جذاب بودند. آن سالها پسرم كلاس دوم دبستان بود و دخترم تازه به دنيا اومده بود.