۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

من اميدوارم و خوشحال

آدمها وقتي از سير حوادثِ زندگي و يا اتفاقاتي كه مي افتد شوكه مي شوند كه در ذهنشان چيز ديگري را ساخته و پرداخته باشند و انتظار خاصي داشته باشند. مثلن وقتي يك علاقمند به قوتبال در ذهنش انتظار داشته باشد كه تيم ملي فوتبال ايران در جام جهاني قهرمان شود، وقتي تيم از مرحله گروهي هم بالا نرود شوكه مي شود، سرخورده مي شود، نا اميد مي شود و شايد براي مدتي -كوتاه يا بلند- بيخيال فوتبال هم بشود. و علاقمند ديگري ممكن است در ذهنش انتظار داشته باشد كه تيم ملي ايران در جام جهاني بازي هاي زيبايي ارائه دهد و باختهاي آبرومند و مساوي هاي دلپذيري داشته باشد، چنين فردي از اينكه تيم مورد علاقه اش سوم گروه بشود هم خوشحال خواهد بود و اميدوار به آينده. اينكه اين تصور در ذهن ما چطور شكل مي گيرد بستگي دارد به ميزان آگاهي ما از شرايط موجود، ميزان اشراف ما به امكانات موجود و همينطور ميزان دانش ما نسبت به سير طبيعي حوادث و ميزان نااميدي ما بستگي دارد به ميزان اميدواري ما قبل از آنكه اتفاقي بيفتد يا جرياني شكل بگيرد.

حالا اين مساله داستان ماست و برخي دوستان و آشنايان دور و نزديك كه از شرايط به وجود آمده براي جنبش سبز، تا حدودي سرخورده شده اند و نااميد. و تحليل مي كنند كه اينها حالا حالاها هستند و نداها و سهرابها فدا شدند و خونشان پايمال شد و رفسنجاني به ملت پشت كرد و اينها همه با همند و اختلافهاشان بازي است و خطر را كه احساس كنند به هم مي چسبند و ... . تصور من اين است كه چنين افرادي انتظار داشتند كه با حضورشان در صحنه بتوانند در كوتاه مدت حقشان را بگيرند يا نتايج انتخابات باطل شود، انتظار داشتند كه تجمعات عظيم و باشكوهي مانند آنچه در 25 خرداد رخ داد ادامه يابد و شعارشان كه مي گفتند: "تا احمدي نژاده هر روز همين بساطه" شكل حقيقت به خودش بگيرد و ملت و خودشان هميشه در صجنه باشند تا نيل به پيروزي نهايي. از شما چه پنهان شايد ما هم چنين اميدي داشتيم. اما تا قبل از 30 خرداد و تا قبل از روشن شدن ابعاد ظلمي كه بر اين ملت رفت و كشتاري كه شد. 30 خرداد نقطه عطف جرياني بود كه به آن جنبش سبز هم مي گويند. جرياني كه به اذعان همه خيزش طبقه متوسط جامعه ايران بود. و آنچه بعد آن اتفاق افتاد سير طبيعي و سرنوشت تاريخي ِ تمام چنبشهاي مدني ِ طبقه متوسط شهري. نمي خواهم وارد بحث هاي طبقاتي بشوم، اما حقيقت اين است كه هر حركتي خصوصيات خود را از عاملانش مي گيرد. و بوجود آوردنگان جنبش سبز، ما مردم طبقه متوسطي بوديم كه يا كارمنديم يا كاسب جزء. وابستگيهايي داريم، ثبات زندگي و روزمره اي داريم و علايقي. و مشخصا مقدار معيني هم هزينه مي دهيم براي رسيدن به خواسته هايمان. كم يا زياد، اين خصوصيت جنبشهاي طبقه متوسط شهري است كه خون نمي دهد، به مبارزات قهري كه خشونت لازمه آن است دست نمي زند و به عبارت ديگر ميزان معيني هزينه مي دهد.
و نكته اينجاست كه اين مساله بد نيست، خجالت آور و نااميد كننده نيست، اگر كمي آرام باشيم، اگر كمي منصفانه نگاه كنيم و بتوانيم شرايط موجود در جامعه را بسنجيم، ميزان امكانات مردم - چه از نظر اطلاع رساني و رسانه اي- و چه در منظرهاي ديگر را جمع بندي كنيم و اگر يادمان نرود كه خشونتي كه اعمال شد تا چه حد زياد بود و بيرحم، انگاه شايد بتوانيم قبول كنيم كه در شرايط موجود، آنچه اتفاق افتاد از سر تمام جنبشهاي مدني هم زياد است. آن اتحادي كه بين مردم به وجود آمد، همين نگاه هايي كه امروز بين من و شما رد و بدل مي شود، با توجه به رخوت قبل از انتخابات، با توجه به سكون و ركود و روزمرگي كه ما دچارش شده بوديم گام بسيار بزرگي براي رسيدن به جامعه اي بالغ و پرشعور است. گامي كه بسيار بلندتر از حد انتطار هم برداشته شد و نتايج بسيار عالي و خارج از حد تصوري هم خواهد داشت.

0 نظرات:

ارسال یک نظر