۱۳۸۹ اسفند ۲۷, جمعه

1- اينكه بود و نبود هيچ چيز و هيچ كس برايت مهم نباشد چندان چيز خوبي هم نيست. ميداني رفيق، درست است كه هيچ وقت از از دست دادن كسي يا چيزي ناراحت نميشوي و هيچ چيز شوكه ات نمي كند و داغ نميبيني؛ اما بعد از مدتي، آدمها وجود علي السويه شان را تحمل نمي كنند خب، مي روند، هي مي روند و تو هي ناراحت نمي شوي چون اعتقاد داري آدمها بدون هم نميميرند. بعد هي آدمها مي روند و هي تو بيخيال طي مي كني و دست آخر تنهاي تنهاي مي ماني!
راستش را بخواهي با اينكه چندان چيز خوبي نيست، اما خيلي هم بد نيست. چون واقعن ادمها بدون هم نمي ميرند. و نمي ارزد براي نرفتنشان و ماندنشان و حمايتشان و چشمهايشان و هر كوفت ديگرشان، خودت را سانسور كني. بي انصافي است، سانسور كردن خودت خيلي كمال بي انصافي است.

2- فكر نمي كنم در هيچ جاي اين دنياي متنوع بتوانيم ملتي را به اندازه ي خودمان غير قابل پيش بيني پيدا كنيم. راستش تمام تحليل هايي كه از تحليلگران برجسته و غيربرجسته داخل ايران و خارج ايران خوانده ايم در مقطعي به گا رفته اند.
همانطور كه انتظار ِ چنان 25 بهمني را نداشتيم، از آنطرف انتظار چنين اسفند تخمي و خالي را هم نداشتيم، انتظار نداشتيم موسوي و كروبي را بگيرند و قايم كنند و هيچ اتفاقي نيفتد. خودمانيم، به طرز وحشتناكي غير قابل پيش بيني هستيم.

اما بر خلاف ادعاي بعضي ها، ميخواهم ادعا كنم اين ترس از زندان و كشته شدن و كتك خوردن و گاز اشك آور نبود كه مردم را اسفند به خانه هايشان فرستاد. من فكر مي كنم فقط و فقط عيد و خريد عيد و ديد و بازديد و دغدغه هانه تكاني و خريد هاي سال نو مردم را اينچنين خايه فنگ كرد.
به همين راحتي.

0 نظرات:

ارسال یک نظر